Thursday, February 3, 2011

نامه همسر شهید باکری به شهید سلیمی، به بهانه درگذشت پدرش


http://www.parsine.com/files/fa/news/1389/7/8/18332_259.jpg


چکیده :شنیده ام برای مدتی معاون استانداری ایلام بودید ، امام خمینی دستور می دهند کسانی که فکر می کنند توان انجام وظایف در پستهای خود را ندارند استعفا دهند و شما فورا استعفای خود را نوشتید.میز و پست و مقام و حب دنیا برای شما ارزشی نداشت و شاید به همین خاطر بود روحیه ی آزادگی خود را حفظ کردید....


فاطمه امیرانی، همسر شهید باکری، به بهانه درگذشت پدر شهید حمید سلیمی، نامه‌ای خطاب به این شهید منتشر کرد و در بخشی از آن نوشت: بعد از انقلاب عضو شورای فرماندهی سپاه تبریز بودید . به خاطر توانمندی های شما از طرف عده ای تنگ نظر مورد اتهام قرار گرفتید . حتی مدتی را در زندان در بند عمومی گذراندید . ولی به یاد دارم که جمله ای ماندگار گفته بودید که ما برای انقلاب و اسلام همه هستی مان حتی آبرویمان را هم می دهیم . این جمله بعدها برای خیلی ها تسلی بخش بود.

این نامه را به نقل از صفحه شخصی فاطمه امیرانی در فیس بوک بخوانید:

با یاد خدا

سلام بر شهدا
سلام آقا حمید (شهید سلیمی)

منم مادر احسان و آسیه ، همسر حمید باکری امروز به بهانه ی بدرقه پدر بزرگوارتان به خانه ابدی ایشان ، به بهشت زهرا رفتیم . اما اعتراف می کنم قصدم دیدن شما بود . می دانستم برای استقبال پدرتان می آیید . امروز فرصت مناسبی بود برای مرور خاطرات . اولین بار که با شما آشنا شدم بعد از ازدواج با حمید ، چند روزی به تبریز آمده بودم . خانم جوانی به دیدنم آمد و خودش را همسر حمید سلیمی معرفی کرد و از دوستیشان با حمید باکری از قبل از انقلا ب تعریف کرد .

بعدها شنیدم که شما از دانشجویان مبارز دانشکده فنی دانشگاه تبریز بودید و مرتبا به بهانه های مختلف از کلاس و دانشگاه محروم می شدید ولی با هوش و استعدادی که داشتید به کمک هم کلاسی ها امتحانات را با موفقیت می گذراندید . شیوه ای که ساواک داشت برای اخراج دانشجوها ی مبارز به جای بهانه تراشی سیاسی آنها را اخراج درسی می نمود . گویا در جلسه ای رئیس دانشگاه در مورد دانشجویان مبارز گفته بود که اینها درس نخوان هستند و در جواب شما را مثال زده بودند که با معدل عالی قبول می شدید . منزل پدریتان پاتوق بچه های مبارز بوده . به عنوان خاطره شنیدم وقتی آقا رحیم در جریان ۲۹ بهمن تبریز تیر به پایشان می خورد بعد از اینکه مدتی در منزل یکی از بچه ها مداوا می شود به تهران منزل پدری شما می آیند چون ایشان نمی توانستند بلند شوند قرار می گذارند اگر پدر بزرگوار شما وارد شدند کسی بلند نشود ، چقدر برای پدرتان تعجب آور بوده که جوانان با ادب چطور هیچ کدام به پای ایشان بلند نشده اند . شاید بعدها همه فراموش کردند که باید به پای ارزش هایی که پدر بزرگوار شما برای بدست آوردن آنها با رنج زندگی کرد باید بلند شد .

بعد از انقلاب عضو شورای فرماندهی سپاه تبریز بودید . به خاطر توانمندی های شما از طرف عده ای تنگ نظر مورد اتهام قرار گرفتید . حتی مدتی را در زندان در بند عمومی گذراندید . ولی به یاد دارم که جمله ای ماندگار گفته بودید که ما برای انقلاب و اسلام همه هستی مان حتی آبرویمان را هم می دهیم . این جمله بعدها برای خیلی ها تسلی بخش بود. بعدها هم هرکجا که فرصت خدمت به مردم و در جهت اعتلای آرمانها و اهداف انقلاب پیش می آمد با خلوص مشغول کار و خدمت می شدید .

شنیده ام برای مدتی معاون استانداری ایلام بودید ، امام خمینی دستور می دهند کسانی که فکر می کنند توان انجام وظایف در پستهای خود را ندارند استعفا دهند و شما فورا استعفای خود را نوشتید.میز و پست و مقام و حب دنیا برای شما ارزشی نداشت و شاید به همین خاطر بود روحیه ی آزادگی خود را حفظ کردید. بعد از شهادت حمید جز اولین کسانی بودید که برای تسلی ما به ارومیه آمدید . و بعد از اقامت در قم نیز باز شما اولین بودید که به دیدن ما آمدید اما ما در منزل نبودیم ولی یاداشت کوتاه شما باعث دلگرمی ما شد . بعدها در هر فرصتی که پیدا می کردید به دیدن ما می آمدید و با بچه ها بازی می کردید .بعد از شهادت آقا مهدی مدتی در لشگر عاشوار و سپس در مهندسی رزمی قرارگاه خاتم مشغول به خدمت شدید. تا اینکه در ۲۳ بهمن سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ به مقام شهادت نایل آمدید .آقای مهندس میر حسین موسوی نخست وزیر دولت جمهوری اسلامی در سخنرانی به مناسبت شهادت شما فرمودند ” شهید سلیمی عزیزی بود که سالها در راه خدا تلاش کرد و برای او اجری جز شهادت قابل انتظار نبود ”

مادر عزیز شما برای من تعریف کرد که شما برای ایشان معلم ،پدر ،برادر ،دوست ،و فرزند عزیزی بودید که می توانستند به شما تکیه کنند . وبا وجود شما از امتحان شهادت مجید عزیزش سر بلند بیرون آمد و یقینا با حضور روح بلند شما توانست شهادت عزیز دیگرش فرهاد را در سال ۶۷ بپذیرد و سالها را در نبود فیزیکی شما تحمل کند . امروز همسرش را با اشک بدرقه کرد .شاید خیلی ها مثل من به ثمره این ازدواج فکر می کردند . که چه فرزندان صالحی را به جامعه تحویل دادند.

دوستانی که در تشیع حضور داشتند به آرامی اشک می ریختند .و با جان ودل زیارت عاشورا را زمزمه می کردند :

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین

و دعا کردند :

اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد انشاء الله

No comments:

Post a Comment