یکهفته با خبر
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
سه شنبه 15 تا جمعه 18 فوریه
خاورمیانه جدید، رؤیائی که تحقق مییابد
1 ـ وقتی جورج دبلیو بوش در آستانه حمله به عراق، طرح خاورمیانه بزرگ و «نقشه راه دمکراسی» را مطرح کرد و با تکیه بر طرحی که در زمان پدرش توسط تیمی از کارشناسان مسائل اتحاد شوروی و اروپای شرقی (از جمله مشاور امور امنیت ملی و بعد وزیر خارجهاش کوندا لیزا رایس) نوشته و به اجرا درآمده بود، به مردمانی که از کابل تا دارالبیضاء تحت سلطه رژیمهای سرکوبگر قرار داشتند مژده داد بهزودی موج آزادی به ساحل آنها نیز خواهد رسید، خیلیها که یا سرسپرده اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه سلفی و یا شیعه ولائی بودند و همچنان، گرفتار ویروس عمو ژوزف (همان دائی جان یوسف گرجی)، فریاد مرگ بر استکبار و امپریالیسم سر دادند.
یکیشان نوشت «استکبار به رهبری شیطان بزرگ خواب خوش استیلا بر سرزمینهای اسلامی را در سر دارد» و آن دگری مدعی شد «امپریالیسم کثیف آمریکا که با کشتار مردم بیگناه افغانستان اهداف شیطانی خود را آشکار کرده حالا در آستانه طرح اشغال عراق، در اندیشه به اجرا درآوردن طرح به زنجیر کشیدن خاورمیانه و جا به جائی نوکران قدیمی خود با نوکران جدید است.» چنین بود که رژیم ولائی دست در دست سلفیهای سنی آدمخوار گذاشت و مردم عراق که با سرنگونی صدام حسین میتوانستند در پرتو برپائی یک نظام سکولار مردمسالار، برای دیگر ملتهای خاورمیانه سرمشق و نماد شوند، گرفتار جنگ با هیولای تروریسم و جنایت شدند. بوش رفت و پرزیدنت باراک حسین اوباما آمد تا چهره آسیب دیده آمریکا را ترمیم کند و گل برافشاند و می در ساغر سرکوبگران ریزد. و با این توجیه که سیاست مداخله گرانه سلفش خطا بوده و آمریکا باید هر چه زودتر از منطقه خاورمیانه بیرون رود، روز به روز به حکام جور مجال بیشتری برای سرکوبی دهد. من شخصاً بر این باورم که اگر جنبش بزرگ سبز با نفاق غرب روبرو نشده بود و اوباما به جای نامه محرمانه برای سیدعلی آقا فرستادن، همانگونه که علیه حسنی مبارک موضع گرفت در برابر رژیم ولایت فقیه قاطعیت نشان میداد، جنبش سبز پیروز از معرکه بیرون میآمد. مردم ایران که کوتاه شدن برنامهای را در صدای آمریکا یا تغییر لحن بی.بی.سی را در چهارچوب متر و معیارهای خود (که اتفاقاً چندان غلط هم نیست) ارزیابی میکنند، در جریان انتخابات تقلبی دوره دهم ریاست جمهوری، همه نگاهشان متوجه واشنگتن و لندن بود. در طول ماههای خرداد تا آبان، بسیار بار در گفتگو با مبارزان داخل کشور به ویژه دانشجویان و فعالان جامعه مدنی با این سوال روبرو میشدم که چرا آمریکا و انگلیس اینهمه به جنایات هیأت حاکمه بیاعتنا هستند؟ این آقای اوباما که برای از بین رفتن جنگلهای حاشیه آمازون اشک میریزد، چرا در اندیشه دسته گلهای جوانی نیست که در خیابانهای تهران پرپر شدند، در کهریزک مورد تجاوز قرار گرفتند و هم اکنون در زندانهای نایب امام زمان خاکستر میشوند؟
سست عنصری غرب، البته دلگرفتگی ملتی را به همراه داشت. بعد هم صحبت از گفتگوهای مجدد بر سر پرونده اتمی بود و دیدار خانم اشتون با سعید جلیلی که یک سال دربارهاش حرف زدند و سرانجام در استانبول در کمتر از دو ساعت همه امیدها و انتظارات دود شد و به هوا رفت.
آری، طرح خاورمیانه بزرگ و آزادی و دمکراسی چون از سوی جورج بوش عنوان میشد، نه تنها قابل قبول نبود بلکه ماشین عظیم تبلیغاتی اسلام ناب و چپ ناب، در چهارسوی عالم به کار افتاد و چنان تصویر کریهی از بوش و طرح دمکراسی، ارائه کرد که قند در دل سیدعلی آقا و بشار اسد و قذافی و دیگر جانوران آدمخوار آب شد. حالا اما به همت مردمانی که خویش را یافتهاند، همان طرح پیاده میشود و دیگر کسی در انتظار موضعگیری آمریکا و یا اظهار حمایت و همدلی اروپا، بهویژه بریتانیا و فرانسه نمیماند. آنچه در تونس و مصر رخ داد و جلوههای آن را امروز در چهارسوی خاورمیانه و شمال آفریقا مشاهده میکنیم، چهره منطقه و به عبارتی جهان اسلام را دگرگون خواهد کرد. پیش از این نوشتم تحولات مصر که ام الدنیایش میخوانند جهان عرب را از عدن تا دارالبیضا دگرگون خواهد کرد. البته باید ویژگیهای هر سرزمین را در نظر داشت و متوجه بود رژیمهائی چون رژیم ایران مقاومت بیشتری در برابر موج آزادیطلبی خواهند کرد، رژیمهائی که همچون نیروئی اشغالگر با مردم برخورد میکنند (حتی اسرائیل با فلسطینیها رفتاری چون رفتار حکام سوریه و لیبی و جمهوری ولایت فقیه با مردم سوریه و لیبی و ایران نداشته است) موجی که در فردای قتل رفیق حریری، به سرعت از لبنان گذشت اما متأسفانه به علت وجود حزبالله و کسانی مثل میشل عون و نوکران ریز و درشت دمشق و تهران، تأثیری کوتاه مدت داشت، دو سال پیش به ایران رسید اما در وطن ما نیز به علت وحشیگری رژیم و اعمالی که کمتر در تاریخ ما نظیر آن دیده شده، و نیز تردید رهبرانی که تاریخ فرصت دگرگونی بنیادین به آنها داده بود اما خواستهایشان در حد برکناری احمدینژاد متوقف ماند، توفیق برکندن ولایت جهل و جور و فساد را نیافت. با این حال، دلها را با امید فردای پیروزی روشن نگاه داشت. نه رژیم و نه اپوزیسیون هرگز باور نداشتند آنهمه شور و استواری و همبستگی را روز دوشنبه نه فقط در تهران، بل در یازده شهر دیگر شاهد شویم. رژیم فاتحه جنبش را خوانده بود و گروههای اپوزیسیون نیز با توجه به اخباری که از یأس و ناامیدی مردم در وضع بد اقتصادی اکثریت مردم ایران به گوش میرسید، امید نداشتند بار دیگر شاهد موجهای گسترده مردمانی باشند که یکصدا فریاد بزنند «مبارک، بن علی، نوبت سید علی» مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنهای.
روز دوشنبه دیگر کسی با احمدینژاد کاری نداشت. در واقع تحفه آرادان دنبالچه مرکزی است که سرنگونیاش نه فقط احمدینژاد که همه نوکران نایب امام زمان را به مزبله تاریخ خواهد انداخت. بعد از انتخابات ریاست جمهوری چهارچوب خواستهای مردم از «رأی مرا پس بده» و «انتخابات آزاد» آغاز و در فریادهای مرگ بر دیکتاتوری به خون نشست. دوشنبه اما مرگ بر دیکتاتوری آغاز بود و تردیدی نداریم مقام عظمای ولایت حتی اگر سمعکهایش را نیز بیرون آورده باشد فریاد پرخروش مرگ بر حضرتش را شنید.
رژیم با برقراری وضع فوقالعاده و استقرار دهها هزار تن از نیروهای امنیتی، سپاه، لباس شخصیها و حتی مزدوران حزبالله لبنان و جیشالمهدی عراق در همه مراکز استان و بعضی از شهرهای درجه یک از نظر اهمیت و جمعیت، با اجرای چند طرح بزرگ، تجمع مردم را در مراکز محوری مثل میدان آزادی در تهران، اطراف پل خواجو در اصفهان، خیابان زند در شیراز و... عملاً غیرممکن ساخت. با اینهمه فرزندان سبز وطن که این بار از سوی پدر و مادر و بزرگترها حمایت میشدند در خیزشهای متناوب، موفق شدند حضور خود را حتی در مراکز محوری ولو به صورت ضربتی و در زمانهای محدود به چشم بکشند.
این تظاهرات که در یکشنبه اول اسفند ادامه یافت در درجه اول فروریزی دیوار ترس را اعلام کرد. در درجه بعدی هموطنان ما نشان دادند با تجاربی که از رویاروئیهای پیشین به دست آوردهند و نیز مشاهده جوانان تونس و مصر، با تاکتیکهای جدیدی به صحنه آمدهاند. و در عین حال یاد گرفتهاند که چگونه با وجود قطع اینترنت، تلفنهای ثابت و در مواردی همراه، با یکدیگر در تماس باشند و برای تجمع با هم برنامهریزی کنند. برخلاف گذشته این بار با جمعیت بیهدفی روبرو نبودیم که به حالت شورش، اینجا و آنجا، به خیابان بریزند. بلکه تظاهرات انسجام داشت، شعارهایش روشن بود و فرزندان سبز آماده بودند که با نیروهای سرکوب برخورد کنند و آنها را وادار به کنار گذاشتن دستورالعمل و توجیهات بزرگترهایشان کنند. برای نمونه در میدان 7 تیر، جمعی از نیروهای انتظامی، زمانی که با حمله لباس شخصیها و به ویژه یک گروه از افراد حزبالله و جیشالمهدی به مردم روبرو شدند، بر پایه گزارش بعضی از تظاهرکنندگان، با ایجاد یک سپر انسانی به مردم امکان دادند صحنه را به سوی خیابانهای اطراف ترک کنند. حتی بین یک سرهنگ نیروی انتظامی به نام مهرائی یا مهرانی با فردی که لباس سیاه پوشیده بود و بعداً معلوم شد لبنانی و از حزباللهیهاست به علت وحشیگری فرد حزباللهی درگیری پیش آمد و سرهنگ نیروی انتظامی محکم توی گوش این فرد زد.
این بار حس میکنم فرزندان سبز ایران از قید و بند «نظام» رها شدهاند. با همه حرمتی که برای موسوی و کروبی به خاطر پایداری و صلابتشان قائلم، باید بگویم کروبی بسیار کمتر و موسوی در حد بیشتری هنوز گرفتار خط قرمزهای نظام هستند. برای مردم جمهوری اسلامی باطل است چه نوع خمینیاش و چه مدل سید علی آقائیاش. ولایت فقیه ملغی است حتی اگر مقام ولایت را به شکل نمادین به فردی مثل محمد خاتمی تفویض کنند. این نکته را نیز ذکر کنم با تحقیقاتی که داشتهام و تماسهائی که طی روزهای اخیر همراه با دوستان داخل و خارج در رابطه با اعلامیه منسوب به آقای موسوی بعد از تظاهرات 25 بهمن داشتهایم (همان اعلامیه عجیب و غریب که از بهرهبرداری ضد انقلاب و خارجیها و... میگفت) آقای موسوی این اعلامیه را ننوشته است بلکه دو تن از کسانی که در خارج، یکی با عنوان رسمی و دیگر غیررسمی، از سوی او فعالیت میکنند نویسندگان این اعلامیه بودهاند و خود آنها نیز بعداً از نوشتنش اظهار پشیمانی کردهاند.
شنبه 19 تا دوشنبه 21 فوریه
شتر به خانه جناب سرهنگ هم رسید
1 ـ سرعت تحولات لیبی و تظاهراتی که طی چهار روز بیشتر از سیصد کشته داشته و سقوط شرق لیبی از جمله بنغازی در دست شورشیان فراتر از رویدادهای الجزایر و یمن و بحرین و اردن و مغرب، جهان را شگفتیزده کرد. رژیم 42 ساله قذافی در کشوری که جمعیت آن به زحمت به پنج میلیون میرسد با میلیاردها دلار درآمد نفتی اسیر چنگال مردی مالیخولیائی بود که در ده پانزده سال اخیر فرزندانش نیز به صحنه آمده بودند یکی امنیت خانهاش را اداره میکرد، دیگری پولهایش را و یکی هم «سیف الاسلام» عهدهدار نقش پسر خوبه بود.
از نظر اجتماعی و فرهنگی لیبی عقب ماندهترین کشور عربی است. هنوز یک سوم جمعیت آن بیسوادند و نظام قبیلهای همچنان در قالب کمیتههای مردمی بر کشور مسلط است.
جناب قذافی نیز مدعی است که در لیبی حکومت وجود ندارد و او رهبر انقلاب است. فروریختن نظام او به سرعتی باورنکردنی نشان داد که این بار مجنون لیبی، نخواهد توانست با سرکوبی و قتل و تهدید و زندان، سرنوشت محتوم خود را تغییر دهد. حالا فرماندهان ارتش و نیروهای امنیتی، دیپلماتها و مسؤولان بلندپایه نیز یک به یک به انقلابیونی میپیوندند که نه رهبری دارند و نه مشخص است چه فکری برای لیبی بعد از قذافی کردهاند. بحث مفصلتر را به هفته بعد میگذارم. فقط این را بگویم اگر قذافی سرنگون شود، راز سر به مهر اختفای امام موسی صدر نیز آشکار خواهد شد. قذافی صدها بلکه هزاران تن را به قتل رسانده است اما از صحنه بیرون بردن امام موسی صدر و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین روزنامهنگار شیعه را به توصیه متحدان ایرانیاش انجام داد. آنها که مثل جلال الدین فارسی زمانی که آقای خمینی از تلاشهای پشت پرده امام موسی صدر برای آشتی دادن جبهه ملی و نهضت آزادی با حکومت ایران، و تشکیل یک دولت ملی و انحلال مجلسین و اجرای یک انتخابات آزاد، اظهار نگرانی کرده بود، به لیبی رفته و از برادر سرهنگ قذافی خواسته بودند بزرگترین مانع را بر سر پیروزی انقلاب اسلامی از میان بردارد. منصور کیخیا وزیر خارجه اسبق لیبی قبل از آنکه توسط عوامل قذافی در قاهره ربوده شود، هنگامی که رهبری اپوزیسیون لیبی را در دست گرفته بود این راز را برملا کرد که بعد از اختفای امام صدر، زمانی که خمینی به پاریس آمد قذافی، عبدالسلام جلود نخست وزیر وقت لیبی را به پاریس فرستاد تا به وی اطمینان دهد، نگران نباشید موسی صدر دیگر ظاهر نخواهد شد.
2 ـ میدان مروارید و دستهای پنهان
شیعیان بحرین حق دارند اعتراض کنند. با آنکه اکثریت ساکنان این جزیره کوچک 750 کیلومتر مربعی شیعه هستند اما حکومت در دست سنیهاست. با اینهمه ملک حمد پادشاه بحرین که حکومت امیری را تبدیل به مشروطه سلطنتی کرد طی سالهای اخیر صادقانه برای رفع ظلم از شهروندان شیعه کوشیده است. حضور فراکسیون قدرتمند 18 نفره شیعه در پارلمان گواه صادقی بر این تلاشها است. شیخ علی سلمان رئیس جمعیت «وفاق» عمدهترین تجمع سیاسی شیعه که روزگاری نایب مناب هادی مدرسی در به اصطلاح جبهه آزادیبهش اسلامی بحرین بود با آنکه نوکری ولایت فقیه را ترک گرفته و نظام حاکم را پذیرفته اما همچنان رویای جمهوری اسلامی بحرین رهایش نمیکند به ویژه که سید علی آقا و وزارت اطلاعات و سپاه قدسش همواره برای به هم ریختن اوضاع بحرین مشغول توطئه و تحریک بودهاند.
تظاهرات شیعیان در میدان مروارید (لوءلوءه) و درگیریهائی که شماری کشته و زخمی به جا گذاشت، فضای بحرین را به شدت منقلب کرد. رژیم نیز با ارسال پول و فرستادن فرامین ویژه برای نوکران و سرسپردگانش، امیدوار بود حال که در تونس و مصر، پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی سنّی بالا رفته، نوع شیعهاش در بحرین بالا رود. اما مغزهای متفکر دربار سید علی آقا به این فکر نکرده بودند بحرین با یک پل به عربستان، آن هم منطقه شرقی شیعهنشین وصل میشود بنابراین حیاط خلوت سعودیها است، همچنین ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس در این کشور دارای پایگاه ثابت است. به هم ریختن اوضاع بحرین، یعنی به هم ریختن اوضاع همه کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، و این خط قرمزی است که به هر قیمت جلوی عبور از آن گرفته خواهد شد.
پادشاه بحرین با سپردن طرح آشتی ملی به ولیعهدش شیخ سلمان که محبوبیت زیادی بین مردم و از جمله شیعیان دارد، او را مکلف به گفتگو با مخالفان کرد. فعلاً سه دور گفتگو انجام گرفته است در عین حال روز جمعه بیش از یکصد هزار تن از طرفداران نظام با پرچم و آواز و سرود به خیابانها آمدند. پادشاه با عقب کشیدن ارتش و نیروهای امنیتی از اطراف میدان مروارید، اجازه داد مخالفان بار دیگر در این میدان تجمع کنند. منتها این بار خبری از شعارهای تند و تیز ضد سلطنت نیست. عمده مطلب مخالفان برکناری نخست وزیر شیخ خلیفه بن سلمان عموی پادشاه است که بیش از چهار دهه از زمان برادرش، نخست وزیری را عهدهدار است.
بر این باورم که بحرینیها بحران فعلی را پشت سر خواهند گذاشت. رژیم جهل و جور و فساد ولایت فقیه در حالی که با وحشیگری، فرزندان ایران را هدف گلوله قرار میدهد، میزند و شکنجه میکند، از دولت بحرین میخواهد دست از سرکوبی بردارد و ملتهای عرب را دعوت میکند که به انقلاب جهانشمول اسلامی بپیوندند. فقط با وقاحت دست پروردگان حوزه و نوکران ریشدار و بیریششان، میتوان چنین بیپروا واعظ غیرمتعظ بود.
No comments:
Post a Comment