Saturday, February 26, 2011

خبری نیست، تو خالی است

خبری نیست، تو خالی است
سخنان به شوخی نزدیک جناب مصلحی همه ابهت رزمناوها و مامور روز را شکست


اهل نظر، اهل دقت و تامل، در حرکت دو ناو نظامی ایرانی از تنگه هرمز، درست بعد از داستان مصر و ناپدیدی حسنی مبارک، درایتی دیدند که لبخندی حتی به لب منقدان آورد. همین است پاداش دانائی و وقت شناسی. غرور هم آورد که مخالف و منقد را هم به قبول می رساند. اما این لبخند که شهادت بر درایت می تواند بود دیر نماند. پنجشنبه رسید. پنجشنبه را مردم پایتخت با چشمی خندان و با چشمی گریان گذراندند.


به ویژه برای آنان که برانداختن حکومت مقصد و مقصودشان نیست، بل هدفی بالاتر و والاتر دارند. حضور بی خبر هزاران مامور پلیس و تجهیزات موتوری و تفنگ های جدید، از حدود ظهر بحث درانداخت. ابتدا وحشت آورد و بعد انگار مانوری بی آزار بود برای ترساندن کسانی که ممکن است سهولت کار به اغتشاش تشویقشان کند، تا بدانند کار دشوارست. برخی می گفتند این حق حکومت است که مسوولیت حفظ امنیت عموم را در وظیفه دارد. برخی معتقد بودند نشان از نگرانی حکومتگران دارد. کسانی هم با توجه به حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی نگاهشان بدان سو می رفت که این تدارکی است برای انجام کاری که مدت ها بود در سر تندروها بود و مجالش نمی یافتند یا امید داشتند فتنه پایان گیرد. عده ای هم با اشاره به ترافیک اتوبان تهران - قم، و اخباری که از بالاگرفتن اعتراض مراجع و روحانیون بزرگ می رسد، علت را در نزدیکی انتخابات مجلس خبرگان می دیدند.


یکی گفت این مانور نظامی نشان می دهد آن بالاها کسانی هستند که حساب ایران و لیبی را یکی می دانند. از همین رو پیام می فرستند به مردم. به گفته او ورنه چه نیازی بود به چنین لشکرکشی، در چنین موقعی.


اما هر چه بود، راست باید گفت، ترساننده بود. یکی از شدت دلهره قرص آرامش بخش می خواست و دیگر تپش قلب گرفته بود. از پشت پنجره ها و درنگاه کسانی که در اتومبیل نشسته در خیایان گشت می زدند تا خوراکی بیابید برای تحلیل و تفسیر، اوضاع عادی نبود. گمانه زنی ها نیز در خلوت و سکوت به سرعتی چند برابر رشد کردند.


و چنین بود تا غروب که نوبت برنامه ای دیروز امروز فردا رسید که از پیش برایش تبلیغ فراوان شده بود، حضور وزیر اطلاعات در تلویزیون – و کم نبودند کسانی که همدیگر را خبر کردند که به گوش باشند مصلحی حرف ها دارد –. محسوس محوطه شهرک ها خلوت شد. اما چندان که دقایقی از پخش مصاحبه وزیر امنیت دولت گذشت، به جای غرور پریروز و وحشت دیروز، کمدی شد. اول در شهرکی غرب یکی فردا زد بچه ها پائین، بعد همین صدا و به ادبیات مختلف در شهرک های کرج و اسلامشهر و نواب هم جوانان و هم پدرانشان را به کعده های چند نفری رساند و بعد صدای قهقهه از گیشا بلند شد. آن ها که باید می ترسیدند از مانور روز، نه فقط به ترس نرسیدند بلکه پیام کردند که خانه خالی است. پس آن گاه اهل نظر و تامل که گفتم، روی در هم کشیدند که این چه حکایت است، نه به آن درایت و قدرت نمائی، نه به این مضحکه.


برای سالخوردگان درست و درست تکرار شبی بود که ارتشبد ازهاری را مردم دیدند در تلویزیون به عنوان بالاترین مقام نظامی و نخست وزیر نظامی، همان که از دور هیبتش ترساننده بود، چندان که دهان گشود، همه به هم گفتند شاباجی خانم که ترس ندارد فردا سرخیابان تنکابن.


و سر خیابان تنکابن جلو خانه آیت الله طالقانی میعادگاه انقلابیون از هر مرام و دسته و جمعیتی بود.


سخنان به شوخی نزدیک جناب مصلحی همه ابهت رزمناوها و مامور روز را شکست، حتی پیش از توضیح کوتاه دکتر امیرارجمند کسانی به پوچی خیال و خالی بودن دست تهمت زنندگان پی بردند.


در حاشیه هفت حوض بچه رفتند دور هم می گفتند خبری نیست نترسید، توخالی است. آن سال های دور بچه ها در خیابان دم دادند: بازم بگو نواره ... از [...] چهارستاره ... نوار که پا نداره.

No comments:

Post a Comment