چه کسی از مصر میترسد؟"11 بهمن 89 - 15:50
کلمه – مسعود شریف: بهفاصلة اندکی از سخنرانی جمعهشب حسنی مبارک مبنی بر اِعمال تغییرات در کابینه، باراک اوباما بر صفحه تلویزیونها ظاهر شد. او در سخنانی دوپهلو نه دلِ معترضان مصری را شکست و نه جانب همتای مادامالعمرِ مصری خود را فرو گذارد. با اینهمه حتی همین سیاست «یکی به نعل و دیگری به میخ» نیز از طرف او گامی به پیش محسوب میشد. میتوان تصور کرد در چنین شرایطی جورج بوش تا چه اندازه بیپردهتر، صریحتر و جانبدارانهتر سخن میگفت.
فرسنگها آنطرفتر در ایران خطیب نماز جمعه تظاهرات مصریها را نشانهای از «صدور انقلاب اسلامی» خواند و آن را از «برکات» جمهوری اسلامی قلمداد کرد. احمد خاتمی با بیان اینکه مردم در این قیامها با شعار اللهاکبر به پیش میروند، این امر را نشانگر ماهیت اسلامی قیام مصریها برشمرد و گفت: «این قیام یک قیام دینی است». همزمان اما سرعت اینترنت کاربران ایرانی پایین آمد و دسترسی به سایتها و حتی ایمیلها به سختی امکانپذیر شد. ظاهراً اخبار مصر حساسیت زیادی داشت که ایرانیها باید آن را تنها از کانال امواج صداوسیما و تفسیر رسمیاش دنبال میکردند. درست بههمین دلیل خبر حمایت اخوانالمسلمین از محمد البرادعیِ سکولار جایی در رسانه میلی نداشت. رسانهای که بهنمایندگی از حاکمیت تمام تلاش خود را برای مذهبی جلوه دادنِ اعتراضات بهکار بست – چنانکه در کورانِ حوادث پس از انتخابات ۸۸ تمام سعی خود را در غیرمذهبی جلوه دادن اعتراضات بهکار بست – تا از انقلاب مردم مصر درست همان تصویری را ارائه کند که خواستة اسرائیل و متحد دیریناش آمریکا است.
سؤال اینجاست: چرا تصویر رسمی صدا و سیمای ضد ملی کشورمان از انقلاب مصر باید با تصویر مورد علاقة آمریکا-اسرائیل منطبق شود؟ نقطة پیوند ایران و آمریکا – اسرائیل کجاست؟ رمز این همگرایی در عینِ واگرایی در سیاست بینالملل چیست؟
آمریکا یا ایران؛ دو روی یک سکه
ایران و آمریکا – اسرائیل ظاهراً دشمنان قسمخورده یکدیگرند. تقابلی که تنها چند ماه پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد و با تسخیر سفارت آمریکا شدت گرفت، در قضیه انرژی هستهای ایران به اوج خود رسید. تقابلی که در مبدأ با مبنایی متفاوت از مقصد پا گرفت. (اگر در مبدأ این تقابل بر مبنای حمایت از مردم بیدفاع فلسطین و ایستادگی در برابر یکهتازیهای آمریکا شکل گرفت در مقصد بر پایة منفعتطلبی، مداخلهجویی و بههمریختن توازنِ منطقه پیش رفت تا حقطلبی و در نظرگرفتن منفعت فلسطینیان). معالوصف، این دو بهظاهر دشمن، اغلب مکملی برای یکدیگر بهشمار میآیند. کمکی که ماجراجوییهایی اخیر همچون انکار هولوکاست و طرح محو اسرائیل به پیشبرد سیاستهای سلطهجویانة اسرائیل در منطقه میکند میتواند تنها مثال کوچکی از رابطة متقابل ایندو باشد.
در مورد حاضر، روایت صداوسیما از انقلاب مصر درست همان هراسی را تلقین میکند که آمریکا – اسرائیل سعی در القای آن دارند: قدرتگرفتن اخوانالمسلمین و اسلامگرایان تندرو. درست همانطور که در انقلاب تونس خبری از تصاویر مردم نان به دست در تظاهرات و اعتراضهای نشاندادهشده در صداوسیما نبود، در انقلاب مصر تنها نارضایتی مردم از زبان سخنگویان و کارشناسان رسمی صداوسیما سکولار بودنِ رژیم مبارک جا زده میشد. هیچ اشارهای نه به انتخابات چند ماه پیش مصر بدون حضور کوچکترین رقیب، نه به سرکوب سیسالة مردم و مخالفان، نه به حبس و زندانیکردن منتقدان، نه به ایجاد محدودیت برای احزاب و گروههای سیاسی، نه به فقر و تورم و گرانی، نه به فساد بروکراتیک و اداری، نه به خودکامگی و خودمختاری، نه به هیچیک از عوامل اصلیِ برانگیزانندة معترضان نمیشود. تنها نکته مورد تأکید، مخالفت با دیکتاتوری سکولار مبارک و قدرتگرفتن اسلامگرایان است؛ یعنی همان که آمریکا-اسرائیل میخواهد. از سوی دیگر اسرائیل نیز میکوشد چنین روایتی را غالب و قالب کند، و مخالفان مبارک را یکسره اسلامگرایان جا بزند. آمریکا نیز گرچه با لحنی متفاوت از اسرائیل، نگران ثبات منطقه است.
آنچه از تحلیل هر دو طرف حذف شده خواست مردم است. مردمی که درست بهعکس میکوشند با دستهای خود دموکراسیِ خود را بسازند پیش از آنکه دیگرانی، از شرق و غرب، برایشان نسخه بپیچند. مردمی که در کنار یکدیگر و دوشادوش هم، مسیحی و مسلمان، زن و مرد، پیر و جوان، باحجاب و بیحجاب در تظاهرات شرکت میکنند و به کمتر از سرنگونی دیکتاتور راضی نمیشوند. مردمی که از دیکتاتوری به هماناندازه خسته شدهاند که از بنیادگرایی، از حمایتهای آمریکا و اسرائیل همانقدر در رنج و عذاباند که از منفعتطلبی و مداخلة اقتدارگرایان. مردمی که میخواهند مبارک برود اما نه به قیمت جایگزینیاش با دیکتاتوری دیگر، مردمی که میخواهند در حکومت آیندهشان همانقدر مذهبیها نقش داشته باشند که سکولارها، مردمی که نه «دموکراسی فرمایشی» و نه «اقتدارگرایی و دیکتاتوری» را بر نمیتابند، مردمی که تنها و تنها یک چیز را میخواهند؛ دموکراسی، آزادی، حق مشارکت سیاسی در تعیین سرنوشت خویش.
در دوگانة «دموکراتیزاسیون جهانی» یا «دیکتاتوری محلی» همانقدر که اولی به دومی کمک میکند دومی به اولی یاری میرساند. حذف هر یک از طرفین این معادله خودبهخود منجر به محو دیگری میشود. همانطور که جورج بوش به کمک «بنیادگرایی» حمله به افغانستان و عراق را توجیه میکرد، «دیکتاتوری-بنیادگرایی» بهواسطة جنگطلبیِ بوش ایدئولوژی خود را مقبول جلوه میداد و میدهد. تنها راه گریز از این دوراهه، محو هر دو طرفِ آن از طریق نیروی سوم است. نیرویی که نه اقتدار «دیکتاتوری-بنیادگرایی» را به رسمیت میشناسد و نه سلطة «آمریکایی-اسرائیلی» را بر میتابد.
برهمخوردن این معادله البته به ضررِ دو طرف است. مادام که بنیادگرایی-دیکتاتوری وجود داشته باشد لیبرال-دموکراسی قادر به ادامة حیات است. دقیقاً بدینجهت نه آمریکا-اسرائیل و نه ایران هیچیک ارادهای بر پایان دادن به این معادلة دوسویه ندارند. هرگونه مهر پایانی بر این دوگانة کاذب میتواند همانقدر منافع اسرائیل و آمریکا را در سیاست بینالملل به خطر بیندازد که منافع ایران را. در نظر بگیرید روزی را که آمریکا-اسرائیل به نظام سلطهگری خود پایان دهد و فیالمثل زخم ۶۰ سالة فلسطین مرهمی بیابد، در چنین صورتی آیا «دشمن»ی باقی میماند که توجیهگر سرکوب ایدئولوژیک مخالفان و برجایماندن اقتدارگرایان باشد؟ آیا چنین نیست که چرخدندههای نظام کنونی حاکم بر جهان بر مبنای حفظ و تحکیم تقابل میان دوگانة مذکور میچرخد؟
بقای نظام موجود بینالملل مستلزم بقای این دوگانه یا، در شکلی جزئیتر، معادلة ایران از یکسو و آمریکا-اسرائیل از سوی دیگر است. تغییر نظام سیاسی در مصر به هماناندازه آمریکا (و اسرائیل) را وحشتزده و پریشان میکند که اقتدارگرایان ایرانی را. اولی متحدی دیرین را در خاورمیانه و در همسایگی اسرائیل از دست میدهد و دومی بازیگری و مداخلهجویی را در منطقه. حتی فرض روی کار آمدن رژیمی دموکرات در مصر که فیالمثل هم حقوق فلسطینیها را به رسمیت بشناسد و هم به اصول دموکراسی و مشارکت گروههای مختلف سیاسی، از اخوانالمسلمین تا وفد و جبهه ملی برای تغییر، احترام بگذارد مو بر تن اقتدارگرایان وطنی سیخ میکند. بههمیننحو تصویر صداوسیمای کنونی با روایت اسرائیل-آمریکا از انقلاب مصر شباهتی انکارناپذیر دارد. با اینهمه بادهای جدیدی وزیدن گرفته است؛ بادهایی از جنس جنبش سبز، انقلاب تونس، خیزش مصر؛ بادهایی که در صورت تداوم قادرند جهان را تغییر دهند و دگرگون کنند از آن پیش که تفسیر کنند؛ و افقهای گستردهتری، ورای دوتاییهای کاذب نظم بینالملل، پیشروی مردم جهان بگشایند. آیا صبح «آزادی و برابری و برادری» نزدیک نیست؟
————
لینک قسمت اول این یادداشت:
خط ســــــــوم از قاهره تا تهران؛ خط بطلان بر یک دوراهی
کلمه – مسعود شریف: بهفاصلة اندکی از سخنرانی جمعهشب حسنی مبارک مبنی بر اِعمال تغییرات در کابینه، باراک اوباما بر صفحه تلویزیونها ظاهر شد. او در سخنانی دوپهلو نه دلِ معترضان مصری را شکست و نه جانب همتای مادامالعمرِ مصری خود را فرو گذارد. با اینهمه حتی همین سیاست «یکی به نعل و دیگری به میخ» نیز از طرف او گامی به پیش محسوب میشد. میتوان تصور کرد در چنین شرایطی جورج بوش تا چه اندازه بیپردهتر، صریحتر و جانبدارانهتر سخن میگفت.
فرسنگها آنطرفتر در ایران خطیب نماز جمعه تظاهرات مصریها را نشانهای از «صدور انقلاب اسلامی» خواند و آن را از «برکات» جمهوری اسلامی قلمداد کرد. احمد خاتمی با بیان اینکه مردم در این قیامها با شعار اللهاکبر به پیش میروند، این امر را نشانگر ماهیت اسلامی قیام مصریها برشمرد و گفت: «این قیام یک قیام دینی است». همزمان اما سرعت اینترنت کاربران ایرانی پایین آمد و دسترسی به سایتها و حتی ایمیلها به سختی امکانپذیر شد. ظاهراً اخبار مصر حساسیت زیادی داشت که ایرانیها باید آن را تنها از کانال امواج صداوسیما و تفسیر رسمیاش دنبال میکردند. درست بههمین دلیل خبر حمایت اخوانالمسلمین از محمد البرادعیِ سکولار جایی در رسانه میلی نداشت. رسانهای که بهنمایندگی از حاکمیت تمام تلاش خود را برای مذهبی جلوه دادنِ اعتراضات بهکار بست – چنانکه در کورانِ حوادث پس از انتخابات ۸۸ تمام سعی خود را در غیرمذهبی جلوه دادن اعتراضات بهکار بست – تا از انقلاب مردم مصر درست همان تصویری را ارائه کند که خواستة اسرائیل و متحد دیریناش آمریکا است.
سؤال اینجاست: چرا تصویر رسمی صدا و سیمای ضد ملی کشورمان از انقلاب مصر باید با تصویر مورد علاقة آمریکا-اسرائیل منطبق شود؟ نقطة پیوند ایران و آمریکا – اسرائیل کجاست؟ رمز این همگرایی در عینِ واگرایی در سیاست بینالملل چیست؟
آمریکا یا ایران؛ دو روی یک سکه
ایران و آمریکا – اسرائیل ظاهراً دشمنان قسمخورده یکدیگرند. تقابلی که تنها چند ماه پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد و با تسخیر سفارت آمریکا شدت گرفت، در قضیه انرژی هستهای ایران به اوج خود رسید. تقابلی که در مبدأ با مبنایی متفاوت از مقصد پا گرفت. (اگر در مبدأ این تقابل بر مبنای حمایت از مردم بیدفاع فلسطین و ایستادگی در برابر یکهتازیهای آمریکا شکل گرفت در مقصد بر پایة منفعتطلبی، مداخلهجویی و بههمریختن توازنِ منطقه پیش رفت تا حقطلبی و در نظرگرفتن منفعت فلسطینیان). معالوصف، این دو بهظاهر دشمن، اغلب مکملی برای یکدیگر بهشمار میآیند. کمکی که ماجراجوییهایی اخیر همچون انکار هولوکاست و طرح محو اسرائیل به پیشبرد سیاستهای سلطهجویانة اسرائیل در منطقه میکند میتواند تنها مثال کوچکی از رابطة متقابل ایندو باشد.
در مورد حاضر، روایت صداوسیما از انقلاب مصر درست همان هراسی را تلقین میکند که آمریکا – اسرائیل سعی در القای آن دارند: قدرتگرفتن اخوانالمسلمین و اسلامگرایان تندرو. درست همانطور که در انقلاب تونس خبری از تصاویر مردم نان به دست در تظاهرات و اعتراضهای نشاندادهشده در صداوسیما نبود، در انقلاب مصر تنها نارضایتی مردم از زبان سخنگویان و کارشناسان رسمی صداوسیما سکولار بودنِ رژیم مبارک جا زده میشد. هیچ اشارهای نه به انتخابات چند ماه پیش مصر بدون حضور کوچکترین رقیب، نه به سرکوب سیسالة مردم و مخالفان، نه به حبس و زندانیکردن منتقدان، نه به ایجاد محدودیت برای احزاب و گروههای سیاسی، نه به فقر و تورم و گرانی، نه به فساد بروکراتیک و اداری، نه به خودکامگی و خودمختاری، نه به هیچیک از عوامل اصلیِ برانگیزانندة معترضان نمیشود. تنها نکته مورد تأکید، مخالفت با دیکتاتوری سکولار مبارک و قدرتگرفتن اسلامگرایان است؛ یعنی همان که آمریکا-اسرائیل میخواهد. از سوی دیگر اسرائیل نیز میکوشد چنین روایتی را غالب و قالب کند، و مخالفان مبارک را یکسره اسلامگرایان جا بزند. آمریکا نیز گرچه با لحنی متفاوت از اسرائیل، نگران ثبات منطقه است.
آنچه از تحلیل هر دو طرف حذف شده خواست مردم است. مردمی که درست بهعکس میکوشند با دستهای خود دموکراسیِ خود را بسازند پیش از آنکه دیگرانی، از شرق و غرب، برایشان نسخه بپیچند. مردمی که در کنار یکدیگر و دوشادوش هم، مسیحی و مسلمان، زن و مرد، پیر و جوان، باحجاب و بیحجاب در تظاهرات شرکت میکنند و به کمتر از سرنگونی دیکتاتور راضی نمیشوند. مردمی که از دیکتاتوری به هماناندازه خسته شدهاند که از بنیادگرایی، از حمایتهای آمریکا و اسرائیل همانقدر در رنج و عذاباند که از منفعتطلبی و مداخلة اقتدارگرایان. مردمی که میخواهند مبارک برود اما نه به قیمت جایگزینیاش با دیکتاتوری دیگر، مردمی که میخواهند در حکومت آیندهشان همانقدر مذهبیها نقش داشته باشند که سکولارها، مردمی که نه «دموکراسی فرمایشی» و نه «اقتدارگرایی و دیکتاتوری» را بر نمیتابند، مردمی که تنها و تنها یک چیز را میخواهند؛ دموکراسی، آزادی، حق مشارکت سیاسی در تعیین سرنوشت خویش.
در دوگانة «دموکراتیزاسیون جهانی» یا «دیکتاتوری محلی» همانقدر که اولی به دومی کمک میکند دومی به اولی یاری میرساند. حذف هر یک از طرفین این معادله خودبهخود منجر به محو دیگری میشود. همانطور که جورج بوش به کمک «بنیادگرایی» حمله به افغانستان و عراق را توجیه میکرد، «دیکتاتوری-بنیادگرایی» بهواسطة جنگطلبیِ بوش ایدئولوژی خود را مقبول جلوه میداد و میدهد. تنها راه گریز از این دوراهه، محو هر دو طرفِ آن از طریق نیروی سوم است. نیرویی که نه اقتدار «دیکتاتوری-بنیادگرایی» را به رسمیت میشناسد و نه سلطة «آمریکایی-اسرائیلی» را بر میتابد.
برهمخوردن این معادله البته به ضررِ دو طرف است. مادام که بنیادگرایی-دیکتاتوری وجود داشته باشد لیبرال-دموکراسی قادر به ادامة حیات است. دقیقاً بدینجهت نه آمریکا-اسرائیل و نه ایران هیچیک ارادهای بر پایان دادن به این معادلة دوسویه ندارند. هرگونه مهر پایانی بر این دوگانة کاذب میتواند همانقدر منافع اسرائیل و آمریکا را در سیاست بینالملل به خطر بیندازد که منافع ایران را. در نظر بگیرید روزی را که آمریکا-اسرائیل به نظام سلطهگری خود پایان دهد و فیالمثل زخم ۶۰ سالة فلسطین مرهمی بیابد، در چنین صورتی آیا «دشمن»ی باقی میماند که توجیهگر سرکوب ایدئولوژیک مخالفان و برجایماندن اقتدارگرایان باشد؟ آیا چنین نیست که چرخدندههای نظام کنونی حاکم بر جهان بر مبنای حفظ و تحکیم تقابل میان دوگانة مذکور میچرخد؟
بقای نظام موجود بینالملل مستلزم بقای این دوگانه یا، در شکلی جزئیتر، معادلة ایران از یکسو و آمریکا-اسرائیل از سوی دیگر است. تغییر نظام سیاسی در مصر به هماناندازه آمریکا (و اسرائیل) را وحشتزده و پریشان میکند که اقتدارگرایان ایرانی را. اولی متحدی دیرین را در خاورمیانه و در همسایگی اسرائیل از دست میدهد و دومی بازیگری و مداخلهجویی را در منطقه. حتی فرض روی کار آمدن رژیمی دموکرات در مصر که فیالمثل هم حقوق فلسطینیها را به رسمیت بشناسد و هم به اصول دموکراسی و مشارکت گروههای مختلف سیاسی، از اخوانالمسلمین تا وفد و جبهه ملی برای تغییر، احترام بگذارد مو بر تن اقتدارگرایان وطنی سیخ میکند. بههمیننحو تصویر صداوسیمای کنونی با روایت اسرائیل-آمریکا از انقلاب مصر شباهتی انکارناپذیر دارد. با اینهمه بادهای جدیدی وزیدن گرفته است؛ بادهایی از جنس جنبش سبز، انقلاب تونس، خیزش مصر؛ بادهایی که در صورت تداوم قادرند جهان را تغییر دهند و دگرگون کنند از آن پیش که تفسیر کنند؛ و افقهای گستردهتری، ورای دوتاییهای کاذب نظم بینالملل، پیشروی مردم جهان بگشایند. آیا صبح «آزادی و برابری و برادری» نزدیک نیست؟
————
لینک قسمت اول این یادداشت:
خط ســــــــوم از قاهره تا تهران؛ خط بطلان بر یک دوراهی
No comments:
Post a Comment