Wednesday, January 19, 2011

سیدعلی صالحی: مردم گرسنه‌اند، جایزه‌ها را بگذارید برای بعد؛ عزت مردم در اولویت است


سیدعلی صالحی: مردم گرسنه‌اند، جایزه‌ها را بگذارید برای بعد؛ عزت مردم در اولویت است

سیدعلی صالحی حاضر نشد جایزه‌ی داوران شعر نیما را قبول کند چون خودش می‌گوید؛ هیچ جایزه‌ای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمی‌پذیرد. و باز می‌گوید: مردم با آبرو گرسنه‌اند، با سیلی رخسار؛ سرخ می‌کنند. جایزه‌ها را بگذارید برای بعد. عزت مردم در اولویت است.
آفتاب: سیدعلی صالحی حاضر نشد جایزه‌ی داوران شعر نیما را قبول کند چون خودش می‌گوید؛ هیچ جایزه‌ای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمی‌پذیرد. و باز می‌گوید: مردم با آبرو گرسنه‌اند، با سیلی رخسار؛ سرخ می‌کنند. جایزه‌ها را بگذارید برای بعد. عزت مردم در اولویت است.

اگر عادت کرده‌ایم به گفت‌و گویی درباره شعر و کم و کیف آن؛ این‌بار سیدعالی صالحی موضوعی تازه را برای گفتگو انتخاب می‌کند، تجربه‌های او از مرگ و لحظاتی که رو به پایان هستی می‌رود حتی اگر در نیمه‌ی راه تقدیر این باشد که بازگردی و هنوز ادامه بدهی. با صالحی در ادامه از روند درمان و مدارا سخن به میان رفت و از جایزه‌ای که قبول نکرد و جایزه صالحی که بنا نشده؛ تعطیل شد آن‌هم به درخواست خودش.

هفتة نخست مهرماه امسال، مراسم جایزه نیما در تهران برگزار شد. مجموعه شعر «انیس..» کتاب برگزیدة داوران بود، اما سیدعلی صالحی در این مراسم حاضر نشد و جایزه را نپذیرفت. از قول ایشان یادآوری شد که صلاحی هیچ جایزه‌ای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمی‌پذیرد.

بعد از آن سکته سنگین، احوال عمومی‌تان چطور است و مراحل درمان چگونه طی می‌شود؟

ــ‌ ممنون‌ام. حدود شش ماه پیش که در بیمارستان به دیدنم آمدید، همه و ازجمله علم پزشکی از بازگشت‌ام به زندگی نومید شده بودند. با این حال، روز سوم در c.c.u یک شعر کوتاه سرودم. توان گشودنِ پلک‌ها در من نبود، اما به شدت زنده بودم، پرامید و انگیزه. من راهی جز زنده ماندن نداشتم. طبیعی است که بعداز یورشِ آن مرگِ ناروا، دچار کاستی بشوم، ضعف جسمی، درد، تحمل روی یک مُشت قرص و ... نتیجة آن حادثة به شدت بی‌رحم است، اما من به زانو در نمی‌آیم. تسلیم شدن تقدیر من نیست. آن قدر همه را دوست می‌دارم که زورم می‌آید بمیرم. فعلاً با «دارو» و «دارو درمانی» طی طریق می‌کنم.

گاهی «محیط» و «شرایط» تحمل‌ناپذیر می‌شود. آیا تجربة این رنج، نتیجه چنین روندی برای شما بوده است؟

صبوری هم حدی دارد. هرچه اهل مُدارا و تحمل باشی، سرانجام یک جایی «غفلت» می‌کنی، و خود علیه خود بر می‌خیزی. یک لحظه بود. ساعتِ حدود هشت و نیم شب. تابلوی نقاشی‌ام ـ به نام دندان ببر ـ درحال اتمام بود، ناگهان انگار یک مین در سینه و در قلب‌ام منفجر شده است. از آن لحظه تا ساعت سه بامداد، سه مرتبه به هوش آمدم و باز فرو ریختم. از همة مسئولین بخش c.c.u بیمارستان لبافی‌نژاد ممنون‌ام. اما واقعاً سکته خبر نمی‌کند، من هم در مقابل، او را خبر نکرده، سیگارِ لعنتی را کنار گذاشتم.

در این دوره سخت که با مرگ روبه‌رو شده بودید، به چه فکر می‌کردید؟ ترس هم حضور داشت؟

ــ‌ طی چند روز نخست، تحت تأثیر داروهای ضددرد و هم آرامش بخش، مطمئن بودم که کارم تمام است. از کسانی که در زندگی با آنها برخورد داشتم؛ در دل‌ام عذرخواهی کردم، بویژه از مادرم که آن زمان در قید حیات بود. نگران دخترانم بودم، اما با خود حرف زدم، آنقدر که توانستم خودم را دوباره پیدا کنم. فهمیدم این خرده نومیدی ربطی به وجود پرامید من ندارد، تأثیر داروست. به سرعت به خودم آمدم، خلاص و مهیا برای ادامة شعر، زندگی، امید، دوست‌ داشتن، مردم، عشق، آزادی.

حمله‌ی سختی بود اما این سختی و حمله را پشت سر گذاشتید. مرگ شوخی ندارد. حالا پرسش‌ این است که تردید میان بودن و نبودن را
مردم با آبروی ما گرسنه‌اند، با سیلی رخسار خود را سرخ می‌کنند. در این شرایط شرف شکن، دادن و گرفتن جایزه، یعنی تأیید همین شرایط. شرم‌آور نیست؟ این بازی‌ها را بگذارید برای بعد. الآن عزتِ مردم در اولویت است. جایزه شعر یعنی چه؟! شجاعتِ اخلاقی حکم می‌کند اندکی هشیار باشیم و تحلیل درستی از شرایط به دست دهیم.
چگونه تجربه کردید، در لحظة سخت احتضار، شاعر مردم ما چه احوالی داشت؟


بار اول نبود، پیشترها چندین بار عیناً مرگ را تجربه کرده‌ام؛ تصادف، حوادث، بیماری‌ها، تا سکتة قلبی و بعد مغزی سال 1375، و تا امروز. یک حال خاصی دارد آن لحظه، تا رسیدن مدت درد. دیگر درد نداری! مسئولیت دربرابر دیگران برای من مهم است و کارهای ناتمام، وگرنه مرگ، برادر من است. تا دلش می‌گیرد، سری به من می‌زند. آن لحظه‌ای که آرام‌آرام جهان را فراموش می‌کنی، از شدت شادی، دوست نداری به زندگی برگردی. نوعی کیف دُخان است یا شوق رسیدن به ملکوت، من نمی‌دانم، اما هر بار که از خط قرمز مرگ عبور کرده‌ام، از شعف و سرمستی، یادم رفته حکایت چه بوده است.

من عمیقاً می‌دانم زیستن در جهان ماده و این دارفانی، چقدر دردآور و دشوار است. درک این حقیقت آسان نیست. باید مرگ را دور بزنی تا دریابی روایت من از زندگی چیست؟

روی جهان‌بینی شما اثر گذاشته این تجربه؟ اگر آری، مصداق عینی‌اش را در کدام کلمه می‌یابید؟

با تمام وجود «بی دروغ» زیستن، خداحافظ چانه زدن‌های هزار حرف! تمرین رهایی، نعمت بزرگی است. آدم از روی خودش می‌گذرد.

هفته اول مهر ماه اعلام شد شما برندة جایزه نیما شدید و دفتر شعر شما «انیس...» کتاب برگزیده اعلام شد. چرا این جایزه را نپذیرفتید؟ ادامه و یا یکی از نشانه‌های پرهیز از جهان است؟

انتهای تحلیل این موضوع، نشان می‌دهد که این حرف درست است. اما من خواستم به نفع شاعران نسل‌های بعدی کنار بروم. من جایزه‌ام را سال‌هاست که از دستِ مردم گرفته‌ام. من به شیوة صوفیان عقب‌مانده از جهان نبریده‌ام. اما بعضی امور که زمانی مهم به نظر می‌رسیدند، در این سن و سال بی‌هوده می‌نمایند. در واقع نوعی حوصلة عمیق جای آن همه آرزوی شتابزده را گرفته است. دیگر برای خودم چیزی نمی‌خواهم، خاصه این جوایزِ وطنی که بیشتر به «حبة قند» می‌مانند تا انگیزه‌ای درخور. البته که دفاع می‌کنم از جایزه، از تشویق، از ایجاد سبب و راه، بویژه برای نسل‌های جوانتر. اما باید مراقب بود و به نیت‌های مخفی در پسِ پُشت بعضی جوایز حبه قندی دقت کرد. امیدوارم همة نیت‌ها خیر باشد، مسئله، مسئلة آبرو و شرفِ قلم است. سلامت جامعة فرهنگی برای امثال من یک اصل خلل‌ناپذیر است. به شدت نگران از کف رفتن این سلامت هستم. می‌ترسم فشارهای مضاعف اقتصادی، فقر و تهی‌دستی. عالی‌ترین میراث این مردم یعنی فرهنگ و معرفت ملی را نابود کند. گاهی نشانه‌هایی می‌بینم که تن‌ام می‌لرزد. انسان ایرانی اهل این همه دروغ نبوده است!

شما مؤسس چندین کارگاه شعر بوده‌اید، آیا این ایام، با وجود ادامة کسالت، کار با شاعران جوان را ادامه می‌دهید؟

گاهی از شدت ضعف، میان راه تلوتلو می‌خورم، اما دست بردار نیستم. فرزندان مستعد و شریف من کم نیستند. باید زنده بمانم، کار و کار و کار...! کارگاه شعر ادامه دارد، سرِ کلاس یکی دوبار تب داشته‌ام، اما به دوستانم در کارگاه نگفتم. نباید بُرید. امید، راه امید ادامه دارد.

و آموزگارتان در این مسیر پایداری چه کسی است؟

ــ مردم. همین مردم شریف، بزرگ، شکست‌ناپذیر.

دوستان و هوادارانی خواسته‌اند جایزه‌ای به نام «صالحی» بنیان بگذارند اما مخالفت کردید و حتی قدغن، چرا؟!

مردم با آبروی ما گرسنه‌اند، با سیلی رخسار خود را سرخ می‌کنند. در این شرایط شرف شکن، دادن و گرفتن جایزه، یعنی تأیید همین شرایط. شرم‌آور نیست؟ این بازی‌ها را بگذارید برای بعد. الآن عزتِ مردم در اولویت است. جایزه شعر یعنی چه؟! شجاعتِ اخلاقی حکم می‌کند اندکی هشیار باشیم و تحلیل درستی از شرایط به دست دهیم.

طی این دوره مداوا، بعداز کتاب شعر موفق «انیس...» دیگر چه کارهایی کرده و چه آثاری در دست تهیه دارید؟

دفتر «ما نباید بمیریم...» منتشر خواهد شد، انتشارات نگاه مسئول آن است. و مجموعه شعر «ردپای برف...» که امیدوارم بعد از سه سال انتظار مجوز، لااقل تکلیف‌اش روشن شده باشد. برگزیده غزلیات حافظ با عنوان «غزل‌ غزل‌ها» همراه با تابلوها و طرح‌های چهار رنگ، امسال ازسوی انتشارات «جان شیفته» به سامان می‌رسد. رباعیات خیام را نیز کار کرده‌ام، به همین ناشر تعلق دارد. طرح و تابلوهایی که کار کرده‌ام، این دفتر را آرایشی تازه بخشیده است.

کاری هست که هنوز به ناشر نسپرده باشید؟

ــ دفتر شعر تازه‌ام، کم حجم اما خاص. اخیراً ناشر معتبری خواسته که این دفتر را به ایشان بدهم. مسیر روشن نیست. باید صبر کرد. این دفتر هم می‌رود خاک می‌خورد در انتظار مجوز.

و حتماً تجدید چاپ هم دارید!

ــ چاپ چهارم گزینه شعرم از سوی انتشارات مروارید، به زودی منتشر می‌شود. در مرحلة چاپ است.

متشکریم از شما و این فرصت.

زنده باشید!

No comments:

Post a Comment