Monday, January 31, 2011

انقلاب اسلامی و خانواده ایرانی

طرح اختصاصی علیرضا درویش برای رادیو فردا

۱۳۸۹/۱۱/۱۱
رضا کاظم زاده (روانشناس)
از همان فردای انقلاب ایران و با نفوذ ایدئولوژی های گوناگون (از نوع اسلامی یا مارکسیستی اش) به درون خانواده ها، تعادل نسبی نظام خویشاوندی ایران که پیش از آن در اثر نظام نوپا و رو بگسترش شهرنشینی شکننده و ضربه پذیر شده بود، بر هم خورد.

امر سیاسی در ابتدا به اقتدار والدین در برابر فرزندانشان ضربه وارد کرد و حتی در مواردی به مثابه رقیب آن وارد میدان شد. به ناگهان بسیاری از انتخاب های مهمی که در گذشته اگر نه مستقیما توسط والدین، لااقل زیر نظر آنها صورت می گرفت (مانند انتخاب حرفه، همسر، محل زندگی، روابط خانوادگی و اجتماعی)، با رخنه ی سیاست به درون روابط خانوادگی، شکل تازه ای به خود گرفت و از کنترل مستقیم یا غیر مستقیم ایشان خارج گشت.

سیاست به مثابه استراتژی همسریابی

رویداد انقلاب به تنهایی امر سیاسی را به تمامی عرصه های گوناگون پهنه ی همگانی و حتی خصوصی گسترش داد. یکی از نمونه های مهم رخنه ی امر سیاسی به درون کارکردهای نظام خویشاوندی در این دوره، تبدیل سیاست بود به ابزاری در خدمت استراتژی همسریابی جوانان که با دور زدن قید و بندهای خانوادگی و اجتماعی، آزادی بیشتری در اختیار ایشان قرار داده بود.

در جامعه ای مانند ایران که در آن خانواده علی رغم بحرانی که به موجب شهرنشینی دچارش گشته بود، همچنان سرسختانه مهمترین مرجع تصمیم گیری برای ازدواج فرزندان قلمداد می شد، به ناگهان گرایشات و اعتقادات سیاسی (بویژه در بخش شهرنشین و نزد طبقات تهیدست و متوسط) به معیاری مهم در انتخاب همسر و پیوند زناشویی تبدیل شد. ازدواج هایی از این دست که اغلب بدون نظارت مستقیم و مشارکت والدین تحقق می پذیرفت تا آن روز در ایران و در ابعادی چنین وسیع، بی سابقه می نمود.

در سال های نخست انقلاب جوانانی که به گروه های سیاسی مخالف تعلق داشتند و یا این که جذب ارگان های نو پای حکومت (بسیج و سپاه) شده بودند، بخشی از قدرتی را که از پیوستن خویش به گروه های جدید کسب نموده بودند در جهت مقابله با اقتدار کهنسال و در عین حال ناتوان والدین بکار گرفتند. بحران و بی ثباتی نهادهای سنتی و مدرن که با انقلاب شدتی بی سابقه یافته بودند نقشی مهم در این میان برعهده داشتند.

شاید بتوان یکی از دلایل رشد بی سابقه ی نرخ ازدواج در سال های اول انقلاب را به همین نکته ی آزادی نسبی و ناگهانی جوانان از قید و بند نظام خویشاوندی سنتی مربوط دانست.

در مقایسه میان دو سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ (یعنی سال انقلاب)، ما شاهد رشد ۶۴ درصدی نرخ ازدواج در ایران هستیم: ۳۰۲۶۶۷ ازدواج در سال ۱۹۷۹ در مقابل ۱۸۴۳۱۲ ازدواج در سال ۱۹۷۸. خانم ماری لادیه-فولادی در کتاب "ایران: دنیایی از تناقض ها" علت رشد بی سابقه ی نرخ ازدواج در سال ۱۹۷۹ را ثبت ازدواج های غیر قانونی متعلق به پیش از انقلاب قلمداد می کند چرا که در این سال از یک سو سن قانونی ازدواج کاهش می یابد و از سوی دیگر چندهمسری به رسمیت شناخته می شود. با این حال برای توضیح این پدیده شاید توجه به عامل آزادی بی سابقه ای که بخشی از جوانان شهری (بویژه دخترها) برای گزینش همسر از آن برخوردار گشته بودند نیز چندان بی مورد نباشد.

قیام بر علیه اقتدار پدر

بدین ترتیب انقلاب ایران فقط شورشی بر علیه نظام سیاسی حاکم نبود بلکه بخصوص برای جوانان فقیر یا متوسط شهری که نیروی محرکه ی اصلی انقلاب بودند، به منزله ی قیام بر علیه اقتدار والدین نیز محسوب می گشت.

در این دوره، هم حکومت سیاسی و هم نظام خویشاوندی با بحرانی عمیق دست و پنجه نرم می کردند و نمی توانستند وظایف و نقش های خود را همچون گذشته به انجام رسانند. از میان عوامل گوناگون دو عامل مهم دور افتادگی از خانواده ی گسترده از یک سو و عدم برخورداری از مواهب زندگی شهری از سوی دیگر، اختلالات مهمی در کارکردهای نظام خویشاوندی پدید آورده بود.

انقلابیان اسلام گرا از سال ها پیش از انقلاب به بحران نظام خویشاوندی و نهادهای سنتی پی برده بودند و حتی بخش های رادیکال تر آنها، شورش بر علیه حاکم جبار را با مبارزه بر علیه "سنت گرایی" در هم آمیخته بودند. برای ایدئولوگ های اسلام گرایی از نوع دکتر علی شریعتی (به عنوان نمونه در کتاب "پدر، مادر، ما متهمیم")، یکی از سنگرهای دفاعی تحجر و عقب ماندگی در جامعه ی ایران در ساختار و قالب خانواده ی سنتی و در رابطه ی میان والدین با فرزندانشان متجلی می گشت.

برای ایشان، مبارزه بر علیه استبداد در واقع به مبارزه با اقتدار در هر نوعش تبدیل گشته بود. شاید حتی بتوان گسست رادیکال اینان از جنبش و احزاب سنتی (بویژه جبهه ی ملی و نهضت آزادی) در این دوره را، به یکی از اشکال چنین تقابلی تعبیر نمود. ایدئولوژی انقلابیان اسلام گرا در دهه ی پنجاه به طور غریبی با بحران اتوریته ای که جوانان فقیر و حاشیه نشین شهرهای بزرگ در آن دوره تجربه می کردند همخوانی داشت.

جوانانی که نه از مواهب نهادهای اجتماعی جدید و دنیای مصرفی زندگی شهری برخوردار بودند و نه از جانب نظام خویشاوندی استوار و قدرتمندی حمایت می گشتند، نسبت به کارآمدی و حتی مشروعیت اتوریته ی حکومت سیاسی و والدین هر دو بدبین شده بودند.

با این وجود بخش مهمی از خانواده های سنتی و فقیر شهری علی رغم ناتوانی در حمایت و یا در تضمین آینده ای روشن برای فرزندان شان، همچنان تلاش می کردند تا اقتدار سنتی خویش را به سبک گذشته حفظ نمایند. بدین ترتیب جوانان متعلق به طبقات محروم شهری با نظامی خانوادگی روبرو بودند که بدون داشتن مزایای گذشته، همچنان می کوشید تا ایشان را تحت کنترل و نظارت کامل خود نگاه دارد.

شاید بتوان در این دوره یکی از دلایل مهم روی آوری این دسته از جوانان به سیاست را در این دانست که می پنداشتند با توسل به امر سیاسی می توانند خود را از بند هر گونه قدرت مسلط، کهنسال ولی جان سخت رهایی بخشند.

از این منظر، حکومت مرکزی در وضعیتی مشابه با والدین بسر می برد چرا که رشد بی برنامه و گسترش نابهنجار شهرنشینی (بویژه در دو دهه ی چهل و پنجاه)، هم موجبات تضعیف دولت مرکزی را فراهم آورده بود و هم به کاهش قدرت والدین در کنترل فرزندانشان انجامیده بود. در هر دو حالت، برقراری و حفظ اتوریته ی گذشته با چالشی مهم رو در رو بود.

انقلاب در خدمت بازسازی اقتدار سیاسی

بدین ترتیب انقلاب ایران را نباید آن چنان که بسیاری پنداشته اند، واکنشی در برابر افزایش بی حد و حصر و تشدید بی سابقه ی اقتدار (اتوریته) حکومت سیاسی و یا نهادهای سنتی (مانند پدر در خانواده) دانست. از نگاه ما درست برعکس، انقلاب ایران یکی از نتایج مهم سترونی و سستی روز به روز افزون تر پایه های اقتدار سنتی در جامعه (در تمامی اشکالش اعم از حکومت سیاسی یا نظام خویشاوندی) محسوب می گردد.

با این حال با انقلاب ایران، تنها اتوریته ی حکومت مرکزی بود که به شکل بی سابقه ای تقویت و تحکیم شد. نکته ی مهمی که نباید در بررسی بسیاری از تحولات اجتماعی در سی سال گذشته از نظر دور داشت این است که انقلاب ایران برخلاف ظاهر و ادعاهای رهبرانش که آن را جنبشی بر علیه استبداد و قدرت متمرکز دولتی معرفی می کردند، نه تنها اقتدار حکومت مرکزی و حوزه ی دخالت هایش را ضعیف نساخت بلکه درست برعکس به تقویت شدید و بی سابقه ی آن منجر گشت.

این در حالی است که در مقابل، بنیان های ضعیف شده ی اقتدار والدین در خانواده نه تنها نتوانست از حمایت حکومت تازه استقرار یافته برخوردار گردد بلکه تحت تاثیر سیاست های تمامیت خواهانه ی آن، به مراتب شکننده تر و آسیب پذیرتر از گذشته گشت.

بسیج: نمونه ی حکومتی انسان نوین اسلامی

نظام خویشاوندی ایرانی که با رشد شتاب زده ی شهرنشینی با یکی از عمیق ترین بحران های خود روبرو گشته بود، پیش از آن که بتواند خود را با شرایط جدید زندگی اش در شهرهای بزرگ تطبیق دهد، با انقلاب ایران ضربه ای تازه خورد.

حکومت تمامیت خواه با استفاده و همچنین اصرارش بر تشدید روند تضعیف اقتدار والدین، نه تنها تلاشی برای استقرار مجدد اقتدار والدین از خود نشان نمی داد بلکه حتی می کوشید تا با بهره برداری از این ضعف بخشی از کارکردهای آن را به تصرف خود در آورد. در واقع تضعیف نظام خویشاوندی، از یک سو به حکومت اجازه می داد تا نقش به مراتب موثرتری در امر جامعه پذیری جوانان برعهده گیرد و از سوی دیگر والدین را برای حفظ اتوریته شان به خود محتاج می گرداند.

یکی از آن موقعیت های مهمی که در آن حکومت تمامیت خواه، قدرت خویش را در تقابل با نهاد خانواده به نمایش گذاشت و در امر جامعه پذیری فرزندان شان، نه تنها پا را از کنترل حوزه ی عمومی (در کادر نظام آموزشی) بسیار فراتر گذاشت بلکه اتوریته ی والدین را به شکلی بی سابقه و آشکارا به چالش کشید، به نحوه و فلسفه ی شکلگیری بسیج مربوط می شود.

برای اسلام گرایان، بسیج تنها ارگانی شبه نظامی که جهت حراست از انقلاب و حکومت اسلامی بنا شده باشد نبود. از نظر ایشان نوجوان و جوان ایرانی با پیوستن به بسیج در واقع زندگی جدیدی را آغاز می کرد. زندگی ای که با گذشته ی آنان تفاوت هایی اساسی داشت. برخلاف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که علی رغم تعلقات ایدئولوژیک اش، در کادر کلاسیک نیرویی نظامی شکل گرفته بود، بسیج بیشتر به کانونی جدید برای زندگی نوجوانانی درآمده بود که می خواستند از گذشته خود بریده زندگی تماما جدیدی را آغاز کنند. زندگی نوینی که با قطع پیوندهای گذشته، هدف خود را تبعیت کامل از ارزشهای انقلاب دینی در تمامی عرصه های زندگی می دانست.

در نگاه طراحان این اندیشه، بسیج در واقع کارخانه ی تولید انسان نوین اسلامی محسوب می گشت. برای اینان موضوع فقط به این خاتمه نمی یافت که مومن با پیوستن به بسیج و انجام فرایض دینی اش می توانست از فواید دنیوی و اخروی آن برخوردار گردد. اساس کار بر این اندیشه ی جدید بنا شده بود که با جهاد در راه خدا، هویت فردی دستخوش تغییری بنیادی گشته و حتی موجب تولد دوباره ی انسان می شود.

انگاره ایجاد تغییر در هویت فردی تنها زمانی می توانست در قالب ایدئولوژی اسلام گرایی شکل فعلی خود را بیابد که پیشاپیش در اجتماع زمینه های جدی سست شدن پیوندهای گذشته ی فرد با گروه های اجتماعی اش (و از همه مهمتر خانواده)، فراهم آمده باشد.

در واقع برای نوجوان و جوان ایرانی، انجام فرایض دینی در کادر بسیج به روشی جدید برای جامعه پذیری تغییر ماهیت داد. بسیج در کنار دو نهاد خانوده و نظام آموزشی دولتی، به آلترناتیو جدیدی برای آموزش و تربیت نوجوان تبدیل شد که هدفش را خلق مجدد و تام و تمام انسانی جدید (انسان نوین اسلامی) قرار داده بود.

با پیدایش فرآیند جدیدی برای جامعه پذیری، اتوریته ای جدید نیز پا به میدان گذاشت. تجسم زنده ی این اتوریته ی نوین در ابتدای انقلاب، رهبر انقلاب آیت الله خمینی بود. پیوستن جوان و نوجوان به بسیج همزمان به معنای پذیرش مطلق این اتوریته ی جدید بود. خمینی که با پیروزی انقلاب همزمان دو اتوریته ی سیاسی و دینی را در خود یکجا گرد آورده بود حال می رفت تا با خلق ارگانی مانند بسیج، بخش مهمی از اتوریته ی والدین و بویژه پدر را نیز به تصاحب خود درآورد.

در چنین متن و شرایطی است که حکم حکومتی- دینی خمینی در سالهای اول جنگ معنا می یابد. خمینی در این حکم، رضایت والدین را برای پیوستن فرزندان نوجوانان شان به بسیج لازم نمی داند و بدین وسیله اتوریته ی ایشان را نفی می کند.

در حقیقت با این قبیل احکام، ایدئولوژی اسلام گرایان نه تنها اتوریته ی والدین (بویژه پدر) را به چالش می کشید بلکه اساسا پیوستن به بسیج را در قالب تولدی مجدد، نوعی وداع با گذشته تلقی می کرد.

اما حکومت تنها با تهدید و یا محدود کردن اختیارات والدین و یا دامنه ی پهنه ی خصوصی نبود که می کوشید نهاد خانواده را به کنترل کامل خود درآورد، بلکه همزمان از تمهیدات دیگری نیز استفاده می کرد. بررسی این تمهیدات و همچنین روش هایی که به مرور خانواده ی ایرانی برای مبارزه با دخالت های مکرر حکومت سیاسی در دامنه ی اختیاراتش در پیش گرفت را به فرصتی دیگر واگذار می کنیم.

No comments:

Post a Comment