Monday, January 24, 2011

بی پناهی "پناهی"

204e03995af44c378744.jpg

بی پناهی "پناهی"

علی ایزدی
alizadi(at)libero.it

تازیانه ای كه بر گرده هنرمندی دردمندی چون پناهی نواخته می شود، ناخودآگاه انسان را بدین خطر و خاطره از نسیم شمال گیلانی كه رنج خویش را درزمانه مشروطیت به زیبائی زایدالوصفی به بوم شعرش می زیبد، رهمنون می كند، چراكه بی تردید رنج امروز پناهی بادردد یروز اشرف الدین گیلانی از یك سنخ اند. آنچه كه نسیم شمال در ترنم "تازیانه"اش از آن حكایت می كند :

دست مزن چشم ببستم دو دست

راه مرو! چشم دو پایم شكست

حرف مزن! قطع نمودم سخن

نطق مكن! چشم ببستم دهن

هیچ نفهم این سخن عنوان نكن

خواهش نا فهمی انسان مكن

لال شوم كور شوم، كر شوم

لیك محال است كه من خرشوم

چند روی همچو خران زیربار

سر زفضای بشریت برآر

مشكل بی پناهی است و این بی مامن بودن، درد بزرگ جامعه روشنفكری ایران امروز است، از این رو جعفر پناهی بی پناه نیست، بلكه اندیشه و منش وی است كه در جامعه دیكتاتورزده ما فاقد هر سرپناهی است و این دلیل اصلی زندانی بودن امثال وی می باشد. جرمش بنا به ادعای خود حاكمیت سیاسی نیست، گرچه جرم سیاسی هم در ایران، انگ مضحكی است كه هركه را بخواهند بدان رنگ می كنند واین رنگ از هر سنح وتیره كه باشد یك زنگ است، زنگ خطری كه درواقع ناقوس مرگ انسانیت آزاد در قاموس دین و در حقیقت به نام آن است.

دادستان تهران به عنوان یك مقام مسئول این شهامت را داشته كه به این امر اذعان و در واقع اعتراف نماید كه خطای پناهی سیاسی نیست؛ در آنجائی كه آقای جعفری دولت آبادی، اعلام می كند: "جرم آقای پناهی سیاسی نیست؛ وی در مظان ارتكاب برخی جرایم بوده كه درپی گزارش های رسیده به دستورقاضی پرونده دستگیر شده و تحقیقات در باره وی در حال انجام است."

از سوئی خود پناهی دردفاعیات خویش در جریان بی دادگاه صریح تراز هر كسی به ترسیم شرایط خویش می پردازد و اینگونه وضعیت خود را به تصریر می كشد:

"مرا متهم به حضور در اجتماعات كرد ه اند، در سینمای اجتماعی، فیلمساز ناظر است...هرچند فیلمساز با دوربین اش نظاره می كند اما اجازه استفاده از دوربین را به هیچ فیلمساز ایرانی ندادند،... من ناظر بودم و این حق من بود كه ببینم، هیچ كس اجازه ندارد كه هنرمند را وادار به ندیدن كند، چرا باید این حق را از هنرمند سلب كرد و او را به جرمی واهی محاكمه كرد!؟"

مشكل زیربنایی در جمهوری اسلامی به درستی همان است كه پناهی بدان اشاره می نماید، اما اسفبارتر از نهیب پناهی، بر عكس در نظام اسلامی متولیان، همواره این اجازه را داشته اند كه اجازه هر گونه دیدن. غیر از آنگونه كه آنها می خواهند را از دیگران سلب كنند. به بیان دیگر می توان نگاه كرد و نگریست اما نمی توان دید، یا باید و شاید از دید آنان دید. آقای نوری زاد همرزم و همكارهمدرد جعفر پناهی تا آنگاه كه از چشم و زاویه دید آقایان به مسائل می نگریست و ازآقای خامنه ای رهبر ستایش می كرد، مجاز بود در همان راستا و تنگنا هر گونه كه می خواهد ببیند اما، امان ازلحظه ای كه نور‍ی زاد مصمم گشت؛آنگونه كه خود می خواهد و در واقع دیدن حق مدارانه است، ببیند و به تصویر كشد.

براستی با در بند كشیدن هراندیشه و منش مخالف، حا كمیت ایران به كجا خواهد رسید؟ آیا مسئولین جمهوری اسلامی واقعا در این تصور خام سیر می كنند كه یك نگرش را با زندانی كردن می توان ابترو عقیم نمود ویا با آنان همگون ساخت؟ اصولا آیا می توان انسان متفكر و متعهد را وادار به ندیدن و نفهمیدن نمود؟ در كدامین ناكجا آباد، دیكتاتوری توانسته است با به بند كشیدن یك اندیشمند، به فرجام نا مبارك نابودی اندیشه اش نائل گردد؟ مگر نه این است كه امربه نیاندیشیدن كردن، ممكن است به انتحاراندیشه ورز بیانجامد، اما محال است كه مرگ اندیشه اش را مهیا سازد؛ چراكه اندیشه امتداد بی انتهای هستی هر اندیشمندی است.

شاید درست به همین دلیل است كه درد دل جعفرپناهی اندكی پیش از دستگیری اش انسان را به تعمق بیشتر وامی دارد :

"درست از زمانی كه آقای احمدی نژاد آمد، اجازه نداشتم هیچ گونه فیلمی بسازم، برای یك فیلمساز چه چیزی انتحاری تر ازاینكه نتواند فیلم بسازد، وقتی نمی سازم، تفاوتی نمی كند، زندگی می كنم كه بتوانم فیلم بسازم، در واقع با زمان های فیلمسازی است كه زندگی ام معنا پیدا می كند، حال كه نتوانستم، وقتی كه نمی گذارند فیلم بسازم، حداقل باید حرفم را بزنم، این را می دانم كه برایشان سخت است، به همین خاطر مرا ممنوع الخروج كردند، چندین ماهی است كه حتی اجازه نمی دهند از كشور خارج شوم، یعنی به نوعی در داخل كشور زندانی شده ام، حال هرچند كه مرا نبردند داخل زندان بیاندازند، وقتی فیلم نمی سازم، به نوعی زندانی ام، چه درداخل زندان باشم چه در داخل خانه ام، 24 ساعت باید در انتظار باشم، یك گوشه، شاید روز‍ی به من اجازه كار كردن بدهند، تفاوتی ندارد!"

از آنجائی كه حاكمان جمهوری اسلامی به كرات اثبات كرده اند كه عاجز از درك درست بینی هستند، برغم این طرز تلقی و تفكر جعفر پناهی، ترجیح دادند، صدایش را خاموش كنند، همان اندك نوای ناامیدانه اش را تاب نیاوردند و او را كه بزعم خویش عملا مدت ها بود كه در بند بود، باز به بند كشیدند، از زندان بزرگ زیستن در فضای جمهوری اسلامی به بند كشیدن امثال وی در حقیقت چیزی جز تغییر مكان یك زندانی همیشه در بند نیست.

روشنفكران جامعه ما چه در بند اوین باشند، چه در بند عزلت سكوت، هماره در بندند. با حضور حاكمیت هراس و هیمنه اختناق، اگرچه بی گمان یك اندیشمند زودتر پیرترمی شود اما اندیشه اش با جوانی و شادابی نسل به نسل در تكاپو می ماند و این تلاش پرشدن بر ناتوانی پیرشدن اش هماره تفوق دارد، شاید به همین خاطر است كه وقتی بازیگر بنام عرصه سینما، داریوش ارجمند سال ها پیش از دكتر شریعتی می پرسد: "حال كه از زندان بیرون آمده ای چه می كنی، آن بزرگ سترگ می گوید: مشغول پیرشدن هستم!"

آیا می توان از مسئولین جمهوری اسلامی و به ویژه رئیس جمهور احمدی نژاد كه ادعا دارد درایران زندان سیاسی نداریم و ایران یكی ازدمكرات ترین كشورهای دنیاست، پرسید كه براستی جرم كسی چون پناهی كه بنا به اذعان دادستان كل تهران، سیاسی نبوده، چه چیزی است؟ اگر او نتواند با مسالمت آمیزترین منش،روش كار حرفه ای خود را به جامعه خود ارائه كند، اصولا به چه دلیل زنده است؟ حق حیات یعنی چه؟ البته برای آقای احمدی نژاد این پرسش مفهومی نخواهد داشت، آنگاه كه بسادگی و برق آسا بواسطه یك انتقاد كوچك، وزیر امورخارجه خودرا معزول و در حقیقت مغفول می نماید! البته همان وزیری كه تا دیروز خود نیز به تاسی از رئیس اش تاب تحمل انتقادی را نداشت، اما اكنون روش رئیس جمهور را در شكل عزلش غیراخلاقی و غیر اسلامی می خواند. متاسفانه مسئولین جمهوری اسلامی بنابررسم دیرینه خود، تنها آنگاه پای اخلاق را به میان می كشند كه منا فع شان در حال قربانی شدن باشد.

اما همان جناحی كه در قفا از هیچ گونه جفایی ابا ندارد و وزارت اطلاع و نیروهای تحت امر لباس شخصی اش، هر ظلمی را توجیه می كند، باز به رسم دیرینه آقای پناهی را متهم به برنامه ریزی در حال ساخت فیلمی می نماید كه در باره فجایع هریزك بوده؛ البته همان بازداشتگاهی كه مسئولان امر تا مدت مدیدی آن را مامن منتقدین خویش می خوانندش و بس، امابعد كه تشت كوس رسوائی اش از بام بر زمین افتاد، برخی عاملین، كه نه امرینش را به مسلخ مضحكه كشیدند. حال با این فرض كه كارگردانی قصد به تصویركشیدن بخشی از فجایع آنجا را به مخیله خویش راه می دهد، او نیز باید قربانی شود؟ براستی مسئولین و به ویژه رهبری، آقای خامنه ای، با آنهمه دبدبه و هیمنه خویش از امثال پناهی چه بیمی دارند كه محرومیت اجتماعی آنان در حیطه شغلی شان بسنده نمی كنند و آنها را از حق حیات حتی به ناچار با رعایت سكوت، در كنار خانواده شان محروم می كنند؟

آقای خامنه ای، آیا اذعان مكرر كسی كه خود را سیاسی نمی داند و حتی دادستان ظلم آباد شما او را مجرم سیاسی تلقی نمی كند، اقامه گر ادله كافی نیست، تا نیروهای ناشناس و از سوئی به اوبی شناخته شده شما، او را باز به بند نكشند؟ آیا اصلا دفاعیه پناهی به گوش تان رسیده است آ نجا كه در بیدادگاه شما به وضوح اعلا م و در واقع فغان می كند كه:

"با رها گفته ام واكنون هم می گویم من فیلمسازاجتماعی ام، نه فیلمساز سیاسی، دغدغه های اجتماعی دارم، به همین دلیل فیلم هایم اجتماعی است تا سیاسی، چراكه سینمای سیاسی را فاقد ارزش هنری می دانم، سینمای سیاسی یعنی سینمای حزب‍ی و شعاری، سینمای حزب‍ی به تماشا گر حكم می كند كه چه باید كرد یا چه نباید كرد، اما در سینمای اجتماعی هرگز برای تماشاگر نسخه ای پیچیده نمی شود."

اگرچه راقم این سطور با طرز تلقی اینگونه آقای پناهی در باره تفكیك زمینه های سیاسی از اجتماعی موافق نیست، چراكه اصولا نه می توان در عمل بین سیاست و اجتماعیات مرزمشخص تعیین نمود و نه لزوما حركت یا هنر سیاسی حزبی است و حتی اگر چنین باشد، نفس تحزب قابل تامل است و می تواند جدای از گرایش های حزبی از پیش تعیین شده باشد، اما مشكل اصلی در اینجاست كه چرا وقتی هنرمندی در كارنامه خویش و حتی زبانا رسما تاكید می نماید كه تا این حد از گرایش های سیاسی مبراست، مسئولین درحقیقت غیر مسئول شما باید او را محكوم و محبوس نمایند؟ آقای خامنه ای واقعا شما با آن هجمه اختناق و فشار بر مردم و سیاسیون چرا باید اینگونه از یك هنرمند كه تنها سلاحش دوربین اش است واهمه داشته باشید؟

اما پبام اصلی و دردناك پناهی در دفاعیاتش، نگرانی از تشتت و پراكندگی است كه دامنگیر فردای جامعه ایران با زعامت شما خواهد شد. وی صراحتا با این سخن، شما و مسئولین بی كفایت تان را خطاب قرار می دهد كه: "تاریخ صبور است، هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر می گذراند، اما من نگرانم، نگرانم و از شما می خواهم وجدانتان را قاضی كنید، نگرانی من از تفرقه، چند دستگی و مخاطراتی است كه در آینده بروز می كند، و ریشه در نفرت و كینه دارد."

بنابراین به نظر می رسد كمترین حد دلجوئی از هنرمندی چون پناهی آزادی بی قید ورهائی اش از هرگونه محدودیت درعرصه فعالیت هنری وی است. باز شما آقای خامنه ای رهبر را خطاب قرار می دهم: آیا پناهی كه خالق آثاری چون آفساید و دایره است و همه این ها را شما در سینمای سانسورتان به ورطه عزلت راندید و از سوئی باعث شدید تا در جشنواره های بین المللی ده ها نشان و جوایز نصیب آنها گردد، در كدامین محدوده یا محوطه جرم ( آفساید به قول خودش ) وارد شده است كه باید از سوی سیستم فشار شما متنبه و در واقع قربانی شود؟ آیا دایره او چیزی جزترسیم دوایر متحد المركز اختناق حكومت شما و همان محدوده خط قرمز همیشگی تان نیست؟ و اصولا آیا در دایره تنگ استبدادی شما، كسی از روشنفكران و آزاد اندیشان وجود خواهد داشت كه مجرم در محوطه جرم تلقی نشود و نهایتا جز خلوتیان و خاصان درگاه تان، كسی در جامعه ایرانی با قی خواهد ماند كه در آبستنگاه آفساید سردر نیاورد؟!

آقای خامنه ای شما در عصری اهل هنر و حساسیت و شعر بوده اید، از اینرو شاید آلوده اریكه قدرت، هنوز هم دروجودتان نشئه ای از هنرمند نوازی را به نشان گذاشته باشد؛ بنابراین بیش و پیش از آنكه ملولی خاطر هنرمندان و روشنفكران ایرانی، باعث آن گردد كه نه از لسان الغیب كه از زبان شما به طرازطنز درباره تان بسرایند كه:

هزار جور بكردم كه سرجهل بپوشم

نبود بر سر قدرت، میسرم نخروشم!

من رمیده خلق، به دگر عیان نگردم

كه گر به جائی در آیم، به سر برند دو گوشم

شاید اندكی به خود آیید، به خدا درآمدن پیشكش خودتان باد؛ كه سرانجام هر دیكتاتوری جز نیستی خودش كه هماره، هستی هرهنرمندی را نیست می نمود، نافرجام نخواهد بود.

No comments:

Post a Comment