Thursday, March 3, 2011

به سوی شکستن اراده علی خامنه‌ای

به سوی شکستن اراده علی خامنه‌ای

۱۳۸۹/۱۲/۱۲
فروپاشی و سقوط یک رژیم علل متعددی دارد. از میان آن علل، یکی نقش کلیدی دارد و در نبود آن، رژیم خودکامه می‌تواند همچنان به کار خود ادامه دهد. این عامل اساسی، «توانایی» و «اراده» سرکوب است. رژیم استبدادی، برای بقا، نیازمند آن است که از یک سو، توانایی سرکوب سیستماتیک کارآمد داشته باشد، و از سوی دیگر، واجد خواست و اراده سرکوب باشد.

بدین ترتیب، رژیم جباری که مخالفان بی‌شماری دارد، اگر «بخواهد» و «بتواند» مخالفان خود را به طور کارآمد و سیستماتیک و وحشیانه سرکوب کند، به حیات خود ادامه خواهد داد.

برای فروپاشی، علاوه بر علل دیگر، رژیم باید یا فاقد توانایی سرکوب باشد، یا فاقد اراده کافی برای سرکوب باشد، و یا هر دو (فقدان توانایی و فقدان آمادگی). مخالفانی که به دنبال فروپاشی رژیم حاکم‌اند، باید یکی از این دو، و یا هر دو، را ناکارآمد و متزلزل سازند.

ایران از منظر این متغیر مهم در چه وضعیتی قرار دارد؟ گویی سلطان علی خامنه‌ای از توانایی سرکوب بهره‌مند است. یعنی دارای سازمان سرکوب کارآمدی است که مطابق میل او مخالفان را به طور سیستماتیک سرکوب می‌کند.

به این متغیر باید در نوشتار مستقلی پرداخت. نوشتار کنونی صرفاً ناظر به «اراده» سرکوب سلطان علی خامنه‌ای است. پیش فرض مقدماتی ما این است: سلطان علی خامنه‌ای اراده‌ای کافی و قوی برای ماندن در قدرت دارد. او به شدت «می‌خواهد» که رژیم سلطانی فقیه‌سالار را حفظ کند.

یکم: شواهد مدعا/پیش فرض

برخی از شواهد این مدعا به قرار زیر است:

۱-۱) پس از تعیین آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان رهبر، در خرداد ۱۳۶۸، او در اولین دیدار اعضای هیئت دولت مهندس میرحسین موسوی با وی، «نظریه رعب» خود را با آنها در میان می‌گذارد. براساس تلقی علی خامنه‌ای از قرآن و تاریخ اسلام، یک اقلیت فداکار با ارعاب و ترور توانست اکثریت خاموش را دور خود گرد آورد و بر آنها حکومت کند.

علی خامنه‌ای به اعضای کابینه مهندس موسوی گفت: «حکومت باید متکی بر یک جمع فداکار باشد. اکثریت مردم در حکومت خاموشند. یک جمع فداکار می‌تواند از طریق ایجاد رعب حکومت را پایدار نگاه دارد».

او مدعای خود را به آیه سنقلی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله مالم ینزل به سلطاناً: زودا که در دل کافران به خاطر شرک ورزیدنشان به خدا که هیچ گونه حجت و برهانی بر آن نفرستاده است، هراس افکنیم (آل عمران، ۱۵۱) متکی می‌کرد.

آیه دیگری در همین زمینه در قرآن وجود دارد: سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق واضربوا منهم کل بنان: به زودی در دل کافران هراس می‌افکنیم، گردن‌ها و سرانگشتانشان را قطع کنید (انفال، ۱۲).

در هر دو مورد، فقط خداوند است که در دل کافران هراس می‌افکند. شرک‌ورزی، دلیل هراس‌افکنی در دل کافران است. به تعبیر دیگر، خداوند در دل کافرانی که برای او شرکایی قائل می‌شدند، هراس می‌افکند.

امام فخر رازی در تفسیر کبیر در ذیل آیه نوشته که به نظر برخی از مفسران این رعب افکنی منحصر به جنگ احد است [۱]. از سوی دیگر، شیعه و سنی این روایت را از پیامبر گرامی اسلام نقل کرده‌اند که: «نصرت بالرعب مسیرة شهر: نصرت یافتم به نیروی رعب به اندازه مسیر یک ماه».

حتی مفسری چون آیت‌الله جوادی آملی، در ذیل آیه نوشته است: «افکندن رعب در دل دشمن را جز خدا نمی‌تواند انجام دهد» [۲]. اما سلطان علی خامنه‌ای، از ابتدای زمامداری تصمیم گرفته بود که به جای بندگی، خدایی کند. او می‌خواست/می خواهد از طریق رعب و وحشت بر مخالفان چیره شود. اراده خدایگانی او بر حکومت رعب و وحشت قرار گرفته بود/گرفته است.

۱-۲) پس از درگذشت آیت‌الله اراکی، سلطان علی خامنه‌ای نیروهای نظامی/امنیتی را روانه قم ساخت و با محاصره جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، نام خود را به عنوان یکی از مراجع تقلید به ثبت رساند. آیت‌الله منتظری به شدت به این امر انتقاد کرد. سلطان که «مرجعیت تقلبی»‌اش به وسیله افقه و اعلم فقها افشا شده بود، در مخمصه‌ای سخت گرفتار شد. او این گونه از خود رفع اتهام کرد:

«بار فعلی من بسیار سنگین است. بار رهبری نظام جمهوری اسلامی و مسئولیت‌های عظیم دنیایی، مثل بار چند مرجعیت است. این را شما بدانید. اگر چند مرجعیت را روی همدیگر بگذارند، ممکن است بارش به این سنگینی شود؛ ممکن است. فعلاً ضرورتی نیست. آری؛ اگر العیاذ بالله وضع به جایی می‌‏رسید که می‌‏دیدم چاره‏ای نیست، می‌‏گفتم عیبی ندارد. من با همه ضعف و فقری که دارم، به فضل پروردگار، آنجا که ناچار باشم - یعنی ضروری باشد - برای برداشتن ۱۰ بار به این سنگینی هم حرفی ندارم که بردارم و روی دوش خودم بگذارم» [۳].

با گذشت زمان، «مرجعیت تقلبی» از خاطره‌ها محو شد و مردم/حوزه‌های علمیه که به این سنت عادت کرده‌اند که وقتی فقیهی سالخورده می‌شود، به مرجع تقلید مبدل می‌گردد، مرجعیت زوری ولی فقیه نیز برایشان مشروع و طبیعی شد. این چنین بود که وقتی در سال جاری این فقیه ۷۰ ساله به قم سفر کرد، طلبه‌های مرید او شعار می‌دادند «هم مرجعی، هم رهبر». «خواست قدرت»، مرجعیت دینی را هم بر ولایت سیاسی اضافه کرد.

۱-۳) پروژه قتل‌های زنجیره‌ای در خارج و داخل کشور، انگشت اتهام را مستقیماً به سوی «او» نشانه رفته بود. ترور سعید حجاریان، این اتهام را تشدید کرد. او در نماز جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۷۹ کوشید تا اتهام را از خود دور سازد. اما، حتی در مقام رفع اتهام، اعلام کرد که اگر ضرورت ایجاب کند، تردید به خود راه نخواهد داد. گفت:

«خشونت یعنى چه؟... پیامبر عده‌اى را به نام ذکر کرد و گفت هر کجا اینها را یافتید، بکشید! در میان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اینجا خشونت لازم بود... آن روزى که پیامبر دستور داد آن افراد را ترور کنند، در گوش کسى نگفت. علناً گفت هر کس هند را پیدا کرد، او را بکشد. هر کس فلان‌ بن‌ فلان را پیدا کرد، او را بکشد. امام رضوان‌‌اللَّه‌ علیه گفت هر کس سلمان رشدى را پیدا کرد، او را بکشد. امروز هم رهبرى اگر بر طبق احکام اسلام یک جا تکلیفش اقتضا کند، علنى خواهد گفت. مخفیانه و در گوشى نیست» [۴].

کما اینکه در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ فرمان سرکوب معترضان انتخابات ۲۲ خرداد ریاست جمهوری را صادر کرد. به دنبال آن، چهار هزار تن بازداشت و ۳۰ تا ۷۰ تن به شهادت رسیدند.

۱-۴) در سخنرانی دیگری می‌گوید که اصل ولایت فقیه اساس رژیم جمهوری اسلامی است و تا وقتی من زنده هستم اجازه نخواهم داد که مخالفان کاری از پیش برند:

«بنده تا مسئولیت دارم و تا نفس مى‌‌کشم، اجازه نخواهم داد که اینها با مصالح این کشور بازى کنند. بنده کسى نیستم؛ این را همه بدانند؛ من هم که نباشم، هرکس دیگرى در این مقام و مسئولیت باشد، همین ‌طور است. غیر از این امکان ندارد. آن دست ملکوتى و الهى که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسى گذاشت، فهمید چه‌ کار مى‌‌کند. آن کسى که در این مسند هست، اگر همین دفاع از مصالح انقلاب و مصالح کشور و مصالح عالیه‌ اسلام و مصالح مردم و این روحیه و این عمل را نداشته باشد، شرایط از او سلب شده است؛ آن‌وقت صلاحیت نخواهد داشت؛ لذاست که شما مى‌‌بینید با همین اصل مخالفند؛ چون مى‌ دانند که مسئله، مسئله‌ اشخاص نیست. زیدى با این نام، این مسئولیت را به‌ عهده گرفته است؛ البته با او دشمنند، اما مى‌‌دانند که مسئله با او تمام نمى‌شود؛ او هم نباشد، یکى دیگر باشد، باز هم قضیه همین است؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتى که این اصل نورانى در قانون اساسى هست و این ملت از بن دندان به اسلام عقیده دارند، توطئه‌هاى این‌ها ممکن است براى مردم دردسر درست کند؛ اما نخواهد توانست این بناى مستحکم را متزلزل سازد» [۵].

بدین ترتیب صریحاً می‌گوید که حتی اگر حرکات اعتراضی «دردسر»‌هایی برای رژیم درست کند، او کوتاه نخواهد آمد و قاطعانه مخالفان را سرکوب خواهد کرد.

۱-۵) در نیمه تیر ماه ۱۳۷۹ تمامی مسئولان نظام را گرد می‌آورد تا به آن‌ها بگوید:

«یک طرح همه‌جانبه آمریکایی برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی طراحی شد و جوانب آن از همه جهت سنجیده شد. این طرح، طرح بازسازی شده‏ای است از آنچه که در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. به ‏نظر خودشان می‌‏خواهند‌‌ همان طرح را در ایران اجرا کنند. دشمن این را می‌‏خواهد» [۶].

سپس به طور مبسوط به تفاوت‌های ایران و اتحاد شوروی اشاره کرده و دلایل شکست طرح انقلاب مخملی آمریکا در ایران را برملا می‌سازد. مهم‌ترین تفاوت و عاملی که مانع فروپاشی جمهوری اسلامی می‌شود، وجود رهبری است. برای اینکه، این رهبری شخصیتی معنوی، عادل و بی‌گناه است که حتی یک گناه مرتکب نشده است. چنین رهبری، اگر یلتسینی در لایه‌های ساختار سیاسی پیدا شود، گوش او را گرفته، و نابودش خواهد کرد.

«رهبری... را نمی‌‏توانند ندیده بگیرند؛ این در شوروی نبود؛ اگر بود، آن‏طوری نمی‌‏شد؛ اگر بود، آن وقتی که احساس می‌‏کرد یلتسینی وارد میدان شده تا به کار آینده حرکت شتابنده غیرمعقول و بی‌‏رویه‏ای بدهد، گوش او را می‌‏گرفت و از صحنه خارجش می‌‏کرد و مورد حمایت مردم هم قرار می‌‏گرفت؛ اما چنین چیزی نبود... هدف و هویّت و مسئولیت اساسی رهبری، دفاع از کلیت نظام و حفظ نظام است. چیزی هم بنده ندارم؛ جان و آبرو متاع کمی است برای اینکه در این راه بذل شود؛ و من کاملاً آماده‏ام این دو عنصری را که دارم، بذل کنم... بنده به این مسئولیت فعلی هیچ دلبستگی‏ای ندارم... منتها وقتی مسئولیت آمد، گفتم: خذ‌ها بقوّة. آدمی نیستم که اگر مسئولیت بر دوش من گذاشته شد، بخواهم درباره انجام این مسئولیت، ضعف نشان بدهم؛ نه، این وظیفه من است و این وظیفه را به فضل الهی و به توفیق و هدایت او انجام خواهم داد»[۷].

زندانی کردن فاطمه کروبی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و میر حسین موسوی؛ به عنوان یلتسین‌های آمریکایی، نشانه وجود سلطان قاطعی است که با قوت تمام از زمامداری سیاسی خود دفاع می‌کند.

۱-۶) در هفته اول پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ نمایندگان چهار کاندیدا نزد او رفتند تا مطالبات خود را طرح کنند. تنها خواست نمایندگان معترض ابطال انتخابات بود. سلطان علی خامنه‌ای خطاب به آنان گفت:

«یک مطلبی هم راجع به ابطال انتخابات بگویم که دیگر هیچ وقت چنین مطلبی را تکرار نکنید. اگر امروز تمام دنیا نیز روبه‌رویم جمع شوند و بایستند و بگویند انتخابات باید ابطال شود، بنده هرگز زیر بار نخواهم رفت»[۸].

۱-۷) شواهد و قرائن مدعا/پیش فرض محدود به سخنان سلطان علی خامنه‌ای نیست، عملکرد ۲۲ سال زمامداری سلطانی/فقیهانه او نیز مؤید این مدعاست.

۱-۸) متغیر مهم دیگری هم در کار است. برای شاه، حسنی مبارک، بن علی و... کشورهای بسیاری وجود داشت که به آن بگریزند، اما علی خامنه‌ای حتی اگر بخواهد به کشوری بگریزد، کدام کشور پذیرای او خواهد بود؟ جایی ندارد که بدان پناه برد.

دوم: راه‌های متزلزل کردن اراده سرکوب سلطان


تا حدی که من می‌فهمم، راهکارهای زیر می‌تواند اراده سرکوب را متزلزل سازد و راه گذار مسالمت‌آمیز را هموار کند.

۲-۱) با توجه به اینکه نظام سلطانی/شخصی است و قدرت مطلقه مطابق رژیم حقوقی (اصل ۵۷ قانون اساسی، و نظر «مفسر قانون اساسی» یعنی شورای نگهبان- اصل ۹۸ قانون اساسی) به ولی فقیه واگذار شده، و رژیم حقیقی هم نشان دهنده آن است که نظام به شدت شخصی است و همه مطابق میل رهبر عمل می‌کنند، تمامی حمله‌ها باید معطوف به سلطان علی خامنه‌ای گردد.

وقتی همه شعار‌ها علیه او باشد، وقتی همه نقد‌ها معطوف به شیوه زمامداری او باشد، وقتی مطابق مجموعه اختیاراتش بازخواست شود، وقتی نامش در کنار نام قذافی و صدام حسین و سوموزا و پینوشه ذکر گردد، وقتی تعداد معترضان معطوف به او روز به روز افزایش یابد؛ همه اینها در متزلزل ساختن اراده سرکوبگری او مؤثرند. آن صحنه باشکوهی که میلیون‌ها شهروند ایرانی یک صدا علیه او شعار خواهند داد، اراده ماندنش را متزلزل خواهد کرد.

۲-۲) حمله‌ها نباید متضمن مجازات باشد. نباید سلطان خودکامه را در شرایط مرگ و زندگی قرار داد که راهی جز جنگیدن تا آخر در پیش نداشته باشد. باید او در شرایطی قرار گیرد که بداند کناره‌گیری از قدرت به معنای اعدام (سرنوشت صدام حسین) نیست، بلکه کناره‌گیری از قدرت، فقط به معنای کناره‌گیری از قدرت و پایان بخشیدن به نظام ولایت فقیه است. این‌‌ همان کاری است که مخالفان با پینوشه و جانشینان فرانکو انجام دادند. هدف ایجاد نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، نه انتقام و خشونت انقلابی.

۲-۳) به هیچ وجه نباید راه گفت‌و‌گو را بست. تمامی گذارهای مسالمت‌آمیز محصول میزهای مذاکره بوده‌اند. مخالفان پس از بسیج اجتماعی و ایجاد موازنه قوا با دولت، رژیم را مجبور می‌سازند تا پشت میز مذاکره بنشیند. مذاکره، یعنی سازش و بده بستان. هدف اصلی دموکراسی‌خواهان در تمامی فرایندهای گذار، برگزاری انتخابات آزاد منتهی به «انتقال قدرت» است که به تغییر/اصلاح قانون اساسی هم منجر می‌شود.

انتخابات جمهوری اسلامی (شوراهای شهر، مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری، مجلس خبرگان رهبری)، حتی اگر صد در صد آزاد و رقابتی انجام شود، به «انتقال قدرت» منجر نخواهد شد و قدرت همچنان در دست «سلطان» و دیگر نهادهای انتصابی باقی خواهد ماند.

مذاکرات مخالفان با رژیم‌های خودکامه، در فرایندهای گذار به دموکراسی، معطوف به انتخابات آزادی است که به «انتقال قدرت» از زمامداران به مخالفان و تغییر/اصلاح قانون اساسی منجر می‌گردد. در برابر، مخالفان توافق می‌کنند که از مجازات زمامداران صرفنظر کرده و زمامداران حاکم هم بتوانند در فرایند دموکراسی مشارکت داشته باشند. فرایند دموکراتیزاسیون همه را در بر می‌گیرد و منوط به حذف هیچ قشری از اقشار اجتماعی نیست.

۲-۴) وقتی از قدرتمند کردن مردم از طریق «سازمان‌یابی»‌های متکثر و متنوع سخن گفته می‌شود، ناقدان می‌پرسند: چگونه، وقتی رژیم اجازه نمی‌دهد؟ شاید کسانی مدعی باشند که وضعیت سرکوب در ایران از وضعیت سرکوب در اسپانیای فرانکو و شیلی پینوشه بد‌تر باشد، اما من چنین باوری ندارم.

حتی اگر وضعیت ما مشابه وضعیت آنان باشد، مخالفان در آن رژیم‌ها از طریق سازمان‌یابی‌های گوناگون خود را قدرتمند ساختند. مخالفان در این نوع نظام‌ها اعمالشان را منوط به مجوزهای رژیم نمی‌کنند، بلکه با نقض قوانین ناحق و ناعادلانه (نافرمانی مدنی) مردم را قدرتمند می‌سازند و «نارضایتی»‌ها را به «اعتراض سیاسی» تبدیل می‌کنند.

همه حرکت‌های اعتراضی اخیر بدون مجوز بود. نافرمانی مدنی چیزی جز نقض عملی قوانین ناحق، ناعالانه و برخلاف وجدان نیست. به‌‌ همان دلیلی که «اعتراض سیاسی» در رژیم سلطانی فقیه سالار نیاز به مجوز ندارد، «سازمان‌یابی» مردم هم نیازمند مجوز نیست.

سوم: سرنگونی و دموکراسی

سرنگونی یا فرار سلطان علی خامنه‌ای، لزوماً به معنای گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر نیست. برای گذار به چنان نظامی، باید بسیاری از امور تغییر کنند. از جمله تک تک ما. مایی که فرهنگ دموکراتیک نداریم، مایی که مخالف (دگراندیش، دگرباش) را تحمل نمی‌کنیم، مایی که زبانمان، زبان دشنام است، مایی که به راحتی به «دیگری» و «متفاوت»‌ها تهمت می‌زنیم، مایی که قبیله‌ای عمل می‌کنیم، مایی که از دروغ به عنوان ابزاری برای پیشبرد مقاصدمان استفاده می‌کنیم، مایی که یک تحلیل متفاوت را تحمل نمی‌کنیم، مایی که مشابه رژیم حاکم عمل می‌کنیم.

مسئله، فقط و فقط مسألهٔ دولت/حکومت نیست؛ مسئله، مسئله جامعه/مردم هم هست. قتل عام تابستان ۱۳۶۷ به حکم آیت‌الله خمینی چه میزان «حساسیت»/ «واکنش» مردم را برانگیخت؟ قتل‌های زنجیره‌ای مخالفان در خارج و داخل چه «واکنشی» برانگیخت؟ زندانی کردن صد‌ها تن از مخالفان و بازداشت فاطمه کروبی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و میرحسین موسوی تا چه اندازه «حساسیت» / «واکنش» / «اعتراض» برانگیخت؟

سبز‌ها به آرای شهرهای زادگاه موسوی و کروبی اشاره می‌کردند، اما این شهر‌ها در ۲۱ ماه گذشته کوچکترین واکنشی از خود نشان نداده‌اند. چرا؟ روشنفکری که می‌خواهد «قهرمان» مردم باشد، فقط و فقط از دولت/حکومت انتقاد کرده و به جنگ او می‌رود. اما روشنفکری که به گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر دل بسته است، به زمینه/سیاقی که قرار است این بذر در آن کاشته و رشد کند نیز می‌اندیشد. آماده کردن بستر، منوط به انتقاد از پایین هم هست.

انقلابیون دهه چهل و پنجاه این ایده کاذب را ترویج می‌کردند که شاه عامل همه مسائل و مشکلات است و اگر شاه برود کشور بهشت خواهد شد. آن اشتباه را دوباره تکرار نکنیم و این ایده ایدئولوژیک را ترویج نکنیم که اگر علی خامنه‌ای برود ایران دموکراتیک خواهد شد. نیازی نیست به همه مردم توجه شود، فقط و فقط به مخالفان این رژیم بنگریم، آیا نظام سلطانی فقیه‌سالار ایران دارای بدیلی دموکرات و ملتزم به قواعد دموکراتیک است.

No comments:

Post a Comment