مشروطیت و تجربه های ایرانی
سید محمد خاتمی در مقاله ای تحت عنوان مشروطیت و تجربه های ایرانی ویژگیهای جنبش مشروطیت در ایران و تجربه های ارزشمند این دوران را مورد بررسی قرار داده است. متن کامل این مقاله که توسط خبرگزاری کار ایران (ایلنا) انتشار یافته در پی می آید:به نام خدامشروطيت يك واقعه مهم در تاريخ ما است. البته تاريخ هر ملتي از جمله تاريخ ما سرشار از حوادث و رويدادهاي تلخ و شيرين فراوان بوده است. وقتي ميگويم واقعه مهم، مراد من رويدادي است كه مظهر يك تحول عميق يا منشأ آن در جامعه بوده است. مشروطيت هم مظهر يك تحول بزرگ بوده است و هم منشأ تقويت و قوام تحولي كه در جان و جهان ايراني رخ داد. به عبارت خلاصهتر، انقلاب مشروطيت هم نشان ظهور هويت اجتماعي جديد ملت ايران و هم منشأ تقويت اين هويت بوده است.هويت اجتماعي امري ذاتي نيست، بلكه امري تاريخي است. درست است كه زبان، قوميت، نژاد، موقعيت جغرافيايي و صدها عامل ديگر در شكلگيري هويت اجتماعي و جهتدهي آن مؤثر است، اما هويت اجتماعي -كه متعلق به انسان است كه موجودي است انديشمند و صاحب اراده- تحت تأثير جبر عوامل غيرانساني قرار نميگيرد، هرچند از آنها متأثر ميشود و همانطور كه شخصيت انسان در طول زمان تحول پيدا ميكند، هويت اجتماعي نيز امري تاريخي است و متأثر از عوامل گوناگون و البته آگاهي و انتخاب خود انسان.تجربههاي مختلفي در شكلگيري و تحول هويت اجتماعي ايران اثرگذار بودهاند. از مهمترين اين رويدادها ورود اسلام به ايران است كه منشأ پايهگذاري هويت تازه مردم ايران شد. انقلاب مشروطيت نيز يكي از اين حوادث بزرگ است كه در پويش تاريخي ملت ايران و در شخصيت اجتماعي آن اثر فراوان داشته است و بالاخره انقلاب اسلامي ايران كه در شكلدهي و قوامدهي و تحول شخصيت متكامل اجتماعي و هويت اجتماعي ايران اثر گذاشته است. مشروطيت از حوادث مهمي است كه به نوبه خود هم مظهر و هم منشأ اين تحول است.عليرغم دخالت همه عوامل گوناگون داخلي و خارجي هيچ ترديدي نبايد داشته باشيم كه مشروطيت يك تجربه ايراني و حاصل يك كار ملي است و بايد با اين نگاه به آن بنگريم.مشروطيت ويژگيهاي مختلفي داشت كه من به اجمال به بعضي از آنها كه به نظرم مهمتر از همه است، اشاره ميكنم:اول، مهار استبداد لجام گسيخته حاكم بر جان و جهان ايراني و به تعبير نظريهپرداز بزرگ مشروطيت و به تعبير خود من، طراح اولين اساسنامه جامعه مدني سازگار با هويت فرهنگي و ملي ايران، آيتالله العظمي نائيني، صاحب تنبيهالامة، مشروطيت به معني نفي فرمانروايي اعتسافيه، استرقاقيه، استعباديه و نفي فرمانروايي ما يريد و مالكيت مايشاء است. اين اولين خصوصيت مشروطه بود در تاريخ ما.دوم، در فرآيند مشروطيت، عنوان «رعيت» به «ملت» تبديل شد و اين حادثه مهمي است كه مردم به عنوان مملوكان پادشاه صاحبقران به صاحبان كشور و حكومت تبديل شدند. نيز همه اهالي ايران فرزندان مادري به نام ايران ناميده شدند كه سوابق تاريخي، نژادي، زباني و قومي در تقدم و تأخر آنها تأثير ندارد و اين به معني ظهور و زايش ملت در تاريخ ما است.سوم، تكوين قانون اساسي به عنوان مبناي نظم و اساسنامه اعمال حاكميت در كشور و تعيينكننده نسبت ميان مردم و حكومت.چهارم، گزينش دولت به وسيله ملت و در واقع تغيير نسبت ارباب و رعيت كه ارباب حاكم بود و مردم رعيت به اين موضوع كه دولت ناشي از ملت و ملت ارباب اصلي كشور و حكومت و دولت كارگزار اين ملت است. همچنين به رسميتشناختن آزادي مردم در نقد سياست و قدرت و برنامههاي دولت و مشاركت در بناي كشور.پنجم، تأسيس مجلس با عنوان خانه ملت و كانون نظارت بر قدرت.ششم، پيدايش و گسترش مطبوعات در آن روز -و وسائط ارتباط جمعي بهطور عام در امروز- به عنوان ركن چهارم مشروطيت به جاي كاغذ خبري كه فقط تفرج و سير و سياحت درباريان را درج ميكرد.اينها از جمله اموري بود كه در مشروطيت مطرح شد و مورد تأييد قرار گرفت. به عبارت ديگر، انقلاب مشروطيت اولين حركت دموكراتيك در ايران و خاورميانه بود و نقطه عطف ورود ايران به مناسبات جديد سياست در دوران جديد. توجه بفرماييد. اولين انقلاب دموكراتيك مردم ايران در ايران و در خاورميانه و به يك معنا در شرق و نقطه ورود ايران به مناسبات جديد سياست و قدرت در دنياي امروز. من در اين زمينه كمي توضيح خواهم داد.اولا انقلاب مشروطيت، همانطور كه گفتم، اولين جنبش فراگير و مردمي مردمسالاري بود، منتها براي استقرار الگويي از مردمسالاري بومي كه امروز مردمسالاري ديني تعبير مي شود.انقلاب مشروطيت يك انقلاب دموكراتيك بود، اما ملت ايران صورت و نسخهاي از دموكراسي سازگار با هويت ديني و ملي خود را ميخواست و اين مسئله نشانه خلاقيت اين ملت و منفعل نبودن او صرفا در برابر حوادث و زرق و برقها است. از مطالعه حوادث مشروطيت، ]زندگي[ رهبران مؤثر در مشروطيت و نيز بررسي مفاد قانون اساسي به عنوان بزرگترين دستاورد مشروطيت و ميثاق ملي، ترديد نميكنيم كه آنچه در تجربه مشروطيت رخ داد، پيگيري و تلاش براي استقرار نوعي از دموكراسي سازگار با دين بوده است. بنابراين، انقلاب دموكراتيك ملت ايران براي استقرار الگويي بومي از امر دموكراسي و مردمسالاري به عنوان خواست عمومي دوران جديد بود.اما در مورد ورود ايران به دوران جديد سياست و قدرت بايد ببينيم كه در دوران جديد قدرت سياسي يعني چه؟ ماهيت قدرت در دوران مدرن و جديد با آنچه در گذشته بوده، فرق كرده است و ورود به دوران جديد يعني پذيرش قدرت مدرن و سياست جديد در ايران. خصوصيت قدرت و مناسبات جديد قدرت و سياست در دوران امروز اين است كه حضور و مشاركت مردم در عرصه قدرت نقش ممتاز و بيبديلي دارد. سياست جديد را فقط به ميزان حضور و اراده و قدرت و مشاركت مردم شناسايي و تعريف ميكنيم كه اين مناسبات جديد هر گام بر قدرت مردم ميافزايد. مقوله امنيت در مناسبات جديد به كلي و ماهيتا با مقوله امنيت در دوران قديم فرق كرده است.در دوران جديد، مشروعيت يك نظام به ميزان اتكاي او به اراده مردم و مقبوليت او در ميان مردم بستگي دارد؛ يعني امروز و در دنياي جديد قدرتي كه متكي به مردم و رأي مردم و تحت نظارت آنان نباشد، مشروع نيست. مرادم از مشروع legitimacyاست كه با شرعي بودن فرق دارد. به ميزاني كه حكومتي وابسته به مردم و برآمده از مردم و تحت نظارت آنان باشد، مشروعيت و مقبوليت دارد و در واقع پيوند ميان مردم و حكومت است كه در مشروعيت نظام نقش تعيينكنندهاي دارد. اين، خصوصيات قدرت در دوران جديد است و من ادعا كردهام كه با مشروطيت، ملت ايران وارد مرحله جديد مناسبات قدرت مدرن در دنياي امروز شد. بعد از مشروطيت همه حكومتها كوشيدهاند تا مشروعيت خود را در سايه دموكراسي و قانون توجيه كنند. حتي حكومتهايي كه به شدت در واقع غيردموكراتيك بودند. اين مسئلهاي است كه آن را در دوران قديم و پيش از مشروطيت نميديديم؛ يعني حكومت مجبور نبود كه خودش را توجيه قانوني بكند و از مردم دم بزند و به نام خدمت به مردم و براي مردم كار بكند. نيازي به اين نميديد. اما مناسبات جديد قدرت مدرن در دنياي امروز و ورود ايران به اين عرصه مناسبات كه در مشروطيت تجلي پيدا كرد، طوري شد كه از آن پس هر حكومتي ولو ديكتاتور و ناسازگار با منافع ملي خودش را با دموكراسي و قانونگرايي توجيه ميكند. ما به وضوح اين تحولات را در سراسر زندگي اجتماعي ملت از 150سال پيش، كه اوجش نيز در يكصد سال پيش با صدور فرمان مشروطه بود، مشاهده ميكنيم.حوادث بزرگي رخ داده است. اين قدرت جديد خودش را نمايانده و هنوز هم هست. حكومت قاجار اين قدرت را نپذيرفت، اما قدرت ظهوريافته با انقلاب مشروطيت خودش را به قاجار ديكته كرد. حكومت قاجار در برابر اين قدرت ايستاد و مجلس را كه مظهر قدرت مردم است، به توپ بست، اما قدرت جديد با فتح تهران، خود را بر حكومت جبار تحميل كرد.آشفتگيهاي بعد از مشروطيت، به استقرار يكي از نفسگيرترين ديكتاتوريهاي دوران تاريخ ايران در زمان رضاشاه منجر شد، اما هنگامي كه قواي بيگانه براي روي كار آوردن يك حكومت وابسته تازه نفس و جوانتر، رضاخان را از مملكت بيرون كردند، او چشم اميد به همراهي مردم داشت، اما قدرت جديد با سكوت توأم با نفرت خويش شاه جبار را بدرقه كرد. و او در عين ذلت و خفت معناي قدرت جديد را در ايران ديد و بالاخره اين قدرت جديد با اتكا بر ايمان و باور مردم در انقلاب اسلامي نقطه پايان بر شاهنشاهي2500 ساله گذاشت و آن قدرتي را كه بارها قدرت مردم را ناديده انگاشته بود، از گردونه خارج كرد. به هر حال، انقلاب مشروطيت نخستين فصل قدرتنمايي عيني مردم و اولين تجربه ما براي جدي گرفتن قدرت جديد يعني قدرت مردم بود.پس انقلاب مشروطيت نخستين انقلاب دموكراتيك مردم ماست و نيز تجربهاي بود براي تحقق الگويي از مردمسالاري سازگار با دين و فرهنگ كشور كه امروز به مردمسالاري ديني تعبير مي شود.يكي از مناقشات جدي جامعه امروز ما، كه مبارك هم هست، درباره نسبت ميان اسلاميت و جمهوريت است. اين معنا به تعبيري از چالشهاي مهم دوران مشروطيت هم بود. مشروطيت و مشروعيت و اسلام و دموكراسي در آن زمان هم مطرح بود. با كمال تأسف اين چالش و نزاع در دوران مشروطيت به نفع جمهوريت و مردمسالاري حل نشد، بلكه سبب شد كه مردم نه جمهوريت داشته باشند، نه مردمسالاري و نه يك نظام ديني. حاصل اين چالش روي كار آمدن يكي از نفسگيرترين ديكتاتوريهاي دوران تاريخ بود.يك نكته، بلكه دو نكته مورد غفلت ديروزيان بود كه امروز نبايد از آن غفلت كنيم؛ يعني در واقع دو نكته كه اول هم گفتم در انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامي هم اين مسئله تجلي داشت و ما ادامهدهندگان راه بايد از آنچه بعد از مشروطيت هم رخ داد، درس بگيريم و پيش برويم: يكي اينكه نبايد قدرت جديد را ناديده گرفت. در دنياي امروز هيچ كاري بدون مردم و بدون خواست آنان نميشود انجام داد. منظورم اين نيست كه نميشود مردم را سركوب كرد، نميشود يك نظام را كه مورد خواست مردم نيست، بر مردم تحميل كرد، اما اين دوام نميآورد و نميتواند مثل گذشته كه قرنها چنين سيستمهايي بر جامعه حاكم بود، حاكم باشد.دوم، اينكه ما قطعا بايد الگوي متناسب با فرهنگ خودمان را براي تحقق اين قدرت جديد و مردمسالاري داشته باشيم. نكتهاي كه در گذشته مورد غفلت قرار گرفت و امروز هم گاهي در بخشهايي از جامعه مورد غفلت قرار ميگيرد، يكي اين بود كه برخي از خواستاران دموكراسي چنين ميپنداشتند كه دموكراسي فقط به مدد تئوريها و نظريههاي خاستگاه دموكراسي در غرب قابل توجيه است. غافل از اينكه دموكراسي يك جوهر دارد و صورتهايي كه بايد متناسب با وضعيت فرهنگي و تاريخي و هويت اجتماعي جامعه باشد والا پايدار نخواهد شد و ميپنداشتند كه با نقشه و تئورياي كه از هر جا بگيريم، ميتوانيم نظامي مردمسالار و دموكراتيك داشته باشيم. اين يعني غفلت از واقعيتهاي تاريخي و اجتماعي. در گذشته هم برخي از كساني كه قدرت را برپايه مشروعيت ديني با ذهنيت سنتي ميخواستند، غافل از مقتضيات قدرت سياسي جديد و نقش مردم رشد يافته بودند و ميپنداشتند كه گويا ميتوان سنت و سامان قديم را كه در دنياي مسلمانان هم تجربه شده بود بر جامعه تحميل كرد، در حالي كه هويت جامعه عوض شده بود و ديگر آن وضع را نميپذيرفت. قدرت سياسي جديد در عين حالي كه بر مردم متكي است، پيوند استواري با ويژگيهاي فرهنگي و هويت اجتماعي يك جامعه دارد.غفلت از اين دو نكته در دوران مشروطيت سبب شد كه با آن همه فداكارياي كه مردم كرده بودند، استبداد و خودكامگي رضاخاني با كمك بيگانه روي كار بيايد و در آغاز هم رضاخان با شعارهاي طرفداري از دين سعي كرد كه استبداد مطلق خودش را توجيه كند و نيز غفلت از اين دو پايه سبب شد كه بعضي از رهبران مشروطيت در كنار عاملان و مباشران استبداد قرار بگيرند. در حالي كه نه رضاخان ديندار بود و نه آن رهبران در آغاز طرفدار استبداد بودند. غفلت از اين مسئله حساس تاريخي ما را به اين مشكل دچار كرد. ما امروز بايد از اين حادثه درس بگيريم و بر ضرورتهايي كه ثبات و پويايي سياسي را در دنياي امروز و در نظام اقتصادي و سياسي بينالمللي تأمين ميكند و اثرگذار است، پافشاري كنيم.من معتقدم كه اگر بخواهيم هم از انقلاب اسلاميمان كه در ادامه انقلاب مشروطيت در سطحي بسيار عميقتر و وسيعتر تحقق پيدا كرد، و هم از دستاوردهاي محتوايي مشروطيت كه متأسفانه در عمل با مشكلات و موانع روبهرو شد، پاسداري كنيم، بايد بر چند نكته پافشاري كنيم.نخست اينكه بپذيريم و همه بپذيرند نه در شعار، كه در واقعيت بايد بپذيريم كه در قدرت سياسي و مناسبات جديد قدرت، مردم اصيل و اصلاند و يك نظام سياسي در صورتي كه بر خواست و اراده و رأي مردم متكي باشد، ثبات پيدا ميكند.دوم، اين نكته را بپذيريم كه اكثريت قاطع ما مسلمانيم و اسلام برخلاف بسياري از دينهاي ديگر، ديني است كه به حوزه فردي و خصوصي منحصر نميشود. اسلام علاوه بر حوزه فردي و اخلاقي در حوزه اجتماعي و سپهر سياسي جامعه و اجتماع صاحب نظر و جهتگيري است و نميتوان اسلام را از عرصه حيات اجتماعي دور كرد.سوم، اين اصل را بپذيريم كه اصل اجتهاد پوياي اسلامي همواره ميتواند با روشمندي درست، اسلام را به صورتي كه جوابگوي نيازهاي فزاينده متناسب با زمان و مكان انسان و جامعه متحول است، برآورده سازد. ما نبايد برداشتهاي كارساز و همهجانبه از اسلام را با عادتها و سنتهاي فسيل شده و ذهنيتهاي رنگ تقدس گرفته اشتباه كنيم. اينها دو چيزند. اسلام جوهري دارد كه انديشه و اجتهاد پويا همواره ميتواند از اين درياي جوشان گوهرهاي تازه صيد كند. اسلام فرا زماني و فرامكاني است، در حالي كه برداشتهاي انسان محدود به زمان و مكان است. مبادا كه برداشتهايي را كه پشينيان ما با توجه به شرايط خود داشتند، عين اسلام بدانيم و به تعبير حضرت امام (ره) اسلام را در حل مسائل و مشكلات اقتصادي و اجتماعي دنياي امروز ناتوان نشان بدهيم.در اين سه نكتهاي كه عرض كردم، با ذهنيتي كه بنده دارم، ميتوان كمي دقيقتر درباره اين عنوان مردمسالاري سازگار با دين برداشت كرد. اگر ما اين سه نكته را رعايت كنيم، هم زمان خودمان را بشناسيم، هم مقتضيات قدرت را در روزگار خودمان بشناسيم و هم بپذيريم كه دموكراسي با اينكه جوهر خاص خودش را دارد، بايد با معيارهاي فرهنگي و ديني سازگار باشد و نيز اگر بخواهيم يك حكومت سازگار با دين داشته باشيم، بايد اجتهاد پويا و تحولآفرين داشته باشيم، همچنانكه حضرت امام داشت -ميتوانيم راهمان را بهتر و مطمئنتر ادامه بدهيم، به شرط اينكه باز چند واقعيت را قبول كنيم.يك، وقتي كه ميگوييم قدرت جديد -دموكراسي- را بپذيريم، بايد فقط نام دموكراسي را نپذيريم. دموكراسي، شرايط، مقومات و جوهري دارد كه اگر نباشد، هر عنواني هم روي آن بگذاريم، مردمسالاري نيست. قوام دموكراسي به اين نكاتي است كه من الآن خدمتتان عرض ميكنم. اصالت قدرت مردم، ابتناي قدرت سياسي بر رأي مردم، تحت نظارت مردم بودن قدرت سياسي، امكان جابهجايي قدرت به دست مردم بدون توسل به زور، اينها مقومات دموكراسي است؛ چه ديني و چه غيردينياش. اين جوهر دموكراسي اگر حضور داشته باشد، دموكراسي هست. در عين حال اين شرايط ميتواند و بايد منطبق با معيارهاي ارزشي و فرهنگي جامعه باشد.دوم، پذيرش تفاوت اسلام با عادتهاي ذهني غافل از زمان و مكان. در اينجا بهطور خاص من بر دغدغههايي تكيه ميكنم كه بهخصوص حضرت امام در سالهاي آخر عمرشان داشتند كه زمان و مكان دو عنصر مهم و تعيينكننده در اجتهاد اسلامي است. بايد اين دو چيز را از هم جدا كنيم. در اين صورت است كه راه درست را مي توان مطمئنتر ادامه داد.در اين دوران پيچيده و سخت و سرشار از فرصت از يك سو و تهديد از سوي ديگر همه بايد با بعضي از راويان مشروطه در ديروز و دموكراسي در امروز كه مردمسالاري را بدون دين ميخواستند و هم بعضي از ارباب دين و مدعيان طرفداري از انقلاب اسلامي، كه اسلام را بدون دموكراسي ميخواهند، عبرت بگيريم و باور كنيم كه قدرت سياسي دوران مدرن تنها مشروط به تدوين و تقويت اين دو پايه است؛ امري است كه آنچه من عرض ميكنم اصلاحات واقعي متكفل آن بوده و هست. مردم اگر قدرت عاري از ارزشهاي ديني را نميپذيرند، كه نميپذيرند، مطمئنا اين مردم قدرت متمركز و متمايز از خواست مردم را هم ولو اينكه متمسك به دين باشد، نخواهند پذيرفت.تحولات بينالمللي نيز ضرورت فهم درست اين دو پايه و عمل به آن را بر ما تحميل ميكند. امروز از كلمه دموكراسي سوءاستفاده ميشود و تحت آن از سوي قدرتهاي بزرگ كه داراي منافع نامشروع هستند، نظامهاي مخالف با منافع آنان مورد هجمه قرار ميگيرند و به نام دموكراسي در واقع خواستار استيلاي بر اين نظامها و كشورها هستند. اين يك مسئله. از سوي ديگر خاصيت همين ظهور قدرت جديد در كل دنيا –فقط در ايران نيست- اين است كه افكار عمومي در دنياي ما نقش بسيار مهمي دارد. امروز تقريبا هيچ قدرتينيست كه بدون اتكا به افكار عمومي بتواند به اهداف مشروع يا نامشروع خود برسد و اين امر مهم و درخور توجه و مباركي است، حتي سوءاستفادهكنندگان از دموكراسي و حقوق بشر نيز سعي ميكنند كه افكار عمومي را با تبليغات و روشهايي كه دارند، با خود همراه كنند تا زمينهساز توجيه تجاوزات خودشان به كشورهاي ديگر باشند.اين دو را در كنار هم بگذاريد. ما بايد در اين موقعيت حساس و پر از فرصت و تهديد، هوشيار باشيم.در عين بيداري نسبت به اين توطئه و اين سوءاستفاده و اين فشارهايي كه بر ما وارد ميشود و مقاومت در برابر آنها بايد تلاش كنيم. اگر خواستار اين كشوريم، اگر دوستدار انقلاب اسلامي هستيم، اگر به مشروطيت احترام ميگذاريم، همه بايد تلاش كنيم تا بهتان غيردموكراتيك بودن جمهوري اسلامي را از دست دشمن بگيريم تا زمينه تجاوز او به ما فراهم نيايد و اين كار ميسر نيست جز با گسترش حق آزاد انتخاب كردن و انتخاب شدن ملت، آزادي بيان و به رسميت شناختن نقد قدرت و سياست در همه وجوه و مراتب آن، پايبندي به قانون و قانونمندي بهخصوص رعايت قانون از سوي قدرتمندان جامعه و طرح و استحكام حقوق شهروندي و رعايت موازين و حقوق و كرامت بشري در روزگار ما. مگر اينها آرمانهاي انقلاب ما نبوده و مگر بسياري از زمينههاي تجاوز و فشاري كه بر ايران وارد ميشود، از طريق اغفال عمومي و تشويش اذهان عمومي و برانگيختن افكار عمومي عليه اين كشور نيست؟ما هرچه از اين موازين دورتر بشويم، زمينه اين را براي دشمن فراهم ميكنيم كه از افكار عمومي جهاني به ضرر ما استفاده كند و هرچه به اين موازين نزديك شويم، در واقع پايههاي نظام، اسلام، تماميت ارضي، قدرت و قوت و زمينه توسعه و پيشرفت را در جامعهمان بيشتر فراهم كردهايم. بايد با اهتمام جدي همه اركان قدرت و همه جامعه بكوشيم تا اين معيارها را به دقت رعايت كنيم.و اما چند نكته ديگر درباره انقلاب مشروطيت. انقلاب مشروطيت با رهبري ممتاز روحانيت و بهخصوص مراجع سهگانه نجف، آيات عظام، آخوند ملامحمدكاظم خراساني، شيخعبدالله مازندراني و حاجميرزاخليل تهراني اين گسترش و عمق را پيدا كرد و با همراهي بازرگانان و اصنافي كه نگران از بين رفتن استقلال اقتصادي كشور بودند و نيز روشنفكران آزاديطلبي كه از تنگناي استبداد و سلطه استعمار به تنگ آمده بودند پيروز شد، اما متأسفانه به خاطر جوان بودن جامعه ما در ورود به مرحله جديد مناسبات سياسي كه هنوز هم با كمال تأسف اين جواني وجود دارد و خيلي از انرژيها را مصرف ميكند، انقلاب مشروطيت با چالشهاي بزرگي روبهرو شد. من چند نمونه را كه سبب اين چالش شد، ميگويم كه خودش سبب شكست انقلاب مشروطيت هم شد:يك، اختلاف ميان رهبران روحاني. دو دسته شدن رهبران روحاني -طرفداران مشروطه و مخالفان مشروطه.دوم، اختلاف ميان تندروها و محافظهكاران و در نتيجه تشخيص ندادن اولويتها و درگيريها و صرف انرژيها و ميدان را خالي كردن براي كسي كه نه آزادي و نه دين را ميخواست.تندروي انجمنهايي كه مثل مور و ملخ از زمين ميروييدند و سعي ميكردند كه خواستها و اهواي خودشان را و اگر هم وابسته به بيگانه بودند، در واقع خواستهاي بيگانه را بر جامعه تحميل كنند و نگذارند كه دلسوزان سر فرصت و با اعتدال تصميمگيري كنند و نيز سوءاستفاده برخي از مطبوعات از آزادي و در وراي همه اينها تزويرها و توطئههاي قدرتهاي بيگانه بهخصوص روس و انگليس.اينها از عواملي بود كه انقلاب مشروطيت را با شكست روبهرو كرد، اما گفتم، ايران وارد مرحله جديدي شده بود. به همين دليل اين شكست با اينكه رخ داد، ولي آن روح و حركت ملت شكست نخورد. باز مراجع سهگانه به صحنه آمدند، باز رهبران آزاديخواه قيام كردند و در شكست اوليه كه مجلس به توپ بسته شد، با فتح تهران به قدرت جواب دادند و متأسفانه، تبريز توسط قواي دولتي و همراهي قواي روس محاصره شد. اين محاصره يك سال طول كشيد. به رهبري دوتن از افتخارات ملي ما ستارخان و باقرخان مقاومت جانانهاي شد و بالاخره با تحمل قحطيها، گلولهبارانها و سختيها، زنان و مردان با رهبري اين دو انسان بزرگ مقاومت كردند و دشمن را شكستند و بالاخره هم تهران را فتح كردند. هرچند كه بعد از فتح تهران هم كشتار مردم و رهبران مشروطيتطلب تبريز ادامه يافت و نمادهاي حماسه مقاومت -باقرخان و ستارخان- نيز تبعيد شدند، ولي هويت تازه ايراني و جوهر آزاديطلبي و استقلالخواهي ملت ما كار خودش را كرد و با همه فراز و نشيبها به انقلاب اسلامي منجر شد.در پايان چند كلمه هم درباره آذربايجان بايد بگويم. آذربايجان ركن ركين ايران و داراي نقش ممتاز و پايهگذاري تجربه ممتاز تاريخي ملت ايران است. مشروطيت ايران در سطحي بسيار وسيع و عميق مرهون تلاش، فداكاري و كوشش آذربايجانيهاست و آذربايجان در ساختن هويت جديد ملت ايران نقش اساسي دارد. پيام ايران و ملت آن به پاره تن، سينه ستبر و گردن افراشته خود، آذربايجان، اين است كه «ياشاسين آذربايجان».و پيام مردم تبريز و پيام آذربايجان غيور به مام وطن كه براي تماميت و استقلال آن فداكاري كرده است، اين است كه «زنده باد ايران».
No comments:
Post a Comment