ـ همین الان از دادگاه برگشته ام، دوتا اتهام جدید به من زده اند، مضحک است.
ـ سعید جان آخر تو را هم به اعدام محکوم می کنند
- بزرگان فراموش شده اند ما کوچکترها هم به راحتی فراموش می شویم.
- بعد از سه ماه و نیم از زندان آزاد شدم و حالا معلوم نیست چند سال دیگر این بیرون زندانی ام....پرونده باز را فقط کسانی می فهمند که در تمام این سالها راه سفر رفتن هم برایشان بسته بود.
ـ نترس دختر ما آنقدر جذاب شدیم با این جنبش مان که حالا همه دلشون می خواهد به ایران سفر کنند. پس محکم بنشین سرجات و کم نیار.
ـ از خانه مادر سهراب بر می گردم، هنوز عکس سبز سهراب و مادرش با عکسی از میرحسین روی دیوار است.
ـ نوشین آمد دفتر روزنامه و با دست های خودش عکس خودش را از روی دیوار زندانی ها کند و به دیوار آزاد شده ها چسباند.
ـ کاش هدیه تولدم آزادی مصطفی تاج زاده و در آغوش کشیدن این مرد بزرگوار باشد....
- احضار شدم دوباره اگر برنگشتم....خداحافظ.
این خبرها را در هیچ روزنامه ی نمی توان یافت، اینها واگویه های همه کسانی است که در فضای مجازی فیسبوک، این روزها یا خود زندانی آزاد شده اند، یا منتظر پرونده و دادگاه نشسته اند و یا چشم به راه دربندان دیگر اند، در این میان جای خالی کسانی که هنوز با فضای مجازی غریبی می کنند به وضوح آشکار است. بی صدا زندان می روند، بی صدا شکنجه می شوند، بی صدا آزاد می شوند، بی صدا به انتظار دادگاه می نشینند و بی صدا در یک زندان بزرگتری به نام ایران با مصادره یک وثیقه سنگین زندانی می شوند. برای همین گهگاهی کسانی عکس های این دسته از زندانیان را در قاب می چینند و بالای آن می نویسند، وای بر اسیری کز یاد رفته باشد. کسی مثل آذر منصوری، یا سعید لیلاز، که اگر چه به قول آن زندانی تازه آزاد شده جوان، گمنام و ناشناس نبودند اما این روزها غریب مانده اند. این درد مشترک بسیاری از زندانیان دیگر است که ظاهرا در بافت فامیلی و خانوادگی شان کسی نیست که به فضای مجازی راه یافته و دربندان شان نیز در سکوت خبری سنگین تری روزهای سخت زندان را سپری می کنند. کسی مانند داوری، روزنامه نگار و معلم بجنوردی که مادر شهرستانی او گفته است حتی پول وثیقه برای مرخصی چند روزه او را ندارد و او از همان روزهایی که گزارش شکنجه شدگان کهریزک در سایت اعتماد ملی منتشر شد به عنوان مسوول این سایت بازداشت شد و تا خود امروز تنها جسته و گریخته خبری از او منتشر می شود.
شگفتا که دنیا برای برابری حقوق به دست آورده خود مبارزه می کند و ما در ایران برای برابری در انتشار حقوق از دست رفته خویش. در فضای مجازی کشورهای توسعه یافته صدای فریاد برای رسیدن به پله های برابر با بخش های مترقی جامعه برپاست و در فضای مجازی کشور ما این روزها دعوا بر سر این است که چرا برابری را در برابر انتشار اخبار زندانیانی که روز به روز بر آمارشان افزوده می شود مراعات نمی کنیم.
مهمتر از همه، این روزها شیوه زندانی کردن هم تغییر یافته است، همزمان که دسته ای را آزاد می کنند، دسته ای دیگر را روانه زندان می کنند و هیچ شتابی هم برای بازگرداندن زندانیان به مرخصی آمده به زندان ندارند مگر آنکه خطایی از آنان سرزند. به عنوان مثال اگر یه یکی دیگر از شیوه های اعتراف گیری مدرن مثل مصاحبه از پیش هماهنگ شده با یک خبرگزاری یا سخنرانی در فلان دانشگاه و حضور در فلان میزگرد نه بگویند و یا در مراسم راهپیمایی و محافل و جلسات سیاسی شرکت کنند و مقاله های انتقادی منتشر کنند، در این صورت است که باید پس از چشیدن مزه گرم آغوش خانواده، دوباره خود را برای بازگشتن به زندان مهیا کنند. به هرحال نفس به نفس با زندانیان راه می روند تا از نفس بیاندازند همه را.
در کنار این شیوه ها، موج دیگری نیز از در گرفته. با دوربین های ناظر به طرح ترافیک و تصادف که در سطح شهر پراکنده بود شماره پلاک ماشین هایی که در روزهای راهپمایی به خیابان آمده بودند را سندی قرار داده اند تا در این روزها که فرصت یافته اند یکی یکی به صاحبان این خودروها مراجعه کنند و شهروندان معمولی را نیر از زندان چند روزه و گرفتن وثیقه بی نصیب نگذارند.
دانشجویان یکی یکی لیست شده اند تا از تحصیل محروم شوند و اساتید دانشگاه هم که به گفته وزارت علوم اگر با رهبری نظام و مردم هوادار ولایت در راهپیمایی نه دی همراه و همصدا نباشند از دانشگاه کنار گذاشته می شوند.
ایران برای کسانی که این روزها منتقد نظام سیاسی و حاکمیت دروغ هستند، به جزیره سرگردانی بدل شده است. ساکنان این جزیره شامل این مجموعه آشنا هستند: مسوولان سابق حاکیمت، اعضای گرههای سیاسی و تشکل های دانشجویی و کارگری، روشنفکران و استادان و دانشجویان و معلمان و کارمندان و روزنامه نگاران و سینماگران و زنان و حتی شهروندان معمولی که چند سنگ هم به سوی مامورانی که به آنها شلیک می کرده اند پرتاب کرده اند.
جزیره سرگردانی ، صدها نفر را در زندان و در انتظار آزادی دارد، هزاران نفر را در انتظار دادگاه و صدور حکم و دهها نفر را منتظر پیدا کردن قاتل عزیزان شان. بلاتکلیف گذاردن شهروندان نحوه نوین زندانی کردن است که حاکمیت آن را در پیش گرفته است و با در اختیار داشتن همه امکانات مادی و معنوی شهروندان معترض، آنها را سرگردان در کشور می چرخاند و برای حاکمان حاشیه امن برای حکمرانی مهیا می کند. ساکنان جزیره سرگردانی خوب می دانند پای و پوتین نیروهای امنیتی درست روی سینه اهالی خانواده شان است و اگر دست از پا خطا کنند سینه آنان و اعضای دیگر خانواده شان له می شود.
این جزیره بزرگان و چهره های سرشناس را هم شامل است؛ میرحسین موسوی، شیخ مهدی کروبی و سید محمد خاتمی. اگرچه تمامی مشاوران و یاران نزدیک این بزرگان را با همین شیوه زندانی ساختن و احضار کردن و بلاتکلیف گذاردن و سرگردان ساختن از تیم مشاوره و اجرایی دور ساخته اند ولی کماکان اهالی معمولی تر این جزیره توقع دارند که بزرگان کاری بکنند.
وقتی جان و مال همه در گروگان حاکمیت است، ساکت نگاه داشتن آن جامعه آسان است و اختلاف انداختن میان اعضای ناراضی این جامعه آسان تر اما علی رغم تمام این فشارها در ایران و در داخل این جزیره این روزها صدای اتحاد و همدلی، بلندتر از صدای اختلاف به گوش می رسد. همه با هم هستند.
در حالی که می شد سوار بر گرده یک جامعه تحت فشار، آنها را به اختلافات درونی مشغول ساخت، شاهدیم که هم بزرگان و هم معترضان معمولی شهر با هم مهربان تر شده اند و با همدلی بیشتری راه خروج از جزیره سرگردانی را در پیش گرفته اند. همه تحت مراقبت و کنترل ویژه نهادهای امنیتی هستند. بدون تعارف ترس پیکره هراس انگیزش را بر جامعه گسترانده است و جزیره جز با شعار با هم بودن اهالی اش امن نیست.
در این میان کسانی از این جزیره گریخته اند و به سرزمینی امن رسیده اند تا به باقی هم وطنان خود کمک کنند. تعداد مسافران کوچ کرده از ایران کم نیست. ایرانیانی که در تمام جای دنیا پراکنده شده اند و با اتکا به ابزار و امکانات رسانه ای و بهره گیری از فضای آزاد اطلاع رسانی، صدای جنبش معترضان داخلی را با قدرت در تمام جهان انعکاس داده اند. ایرانیان قدرتمندی که با اتکا به توانمندی های خویش در سراسر دنیا، بازوی حمایتی ایرانیان زخمی در خانه شده اند. اما ناگهان و درست در روزهایی که اهالی بیشتری از جنبش سبز را با شیوه مرموز و مشکوک روانه زندان می کند، حلقه وصل ایرانیان داخل و خارج کمی آسیب می بیند.
اکثریت روزنامه نگارانی که در زندان و در انتظار دادگاه هستند جملگی نویسنده روزنامه های اصلاح طلب بوده اند، سران و فعالان گروههای اصلاح طلب و نمایندگان و مسولان اجرایی دوران اصلاحات نیز این روزها در کنار دانشجویان و کارگران و زنان و بهاییان و برابری خواهان و اعضای موسوم به انجمن پادشاهی ایران، همه در بند حاکمیت و اسیر جزیره هستند. یعنی حاکمیت این بار برای اصلاح طلبان همان پرونده ای را گشود که در این سالها برای شهروندان معمولی گشوده بود. اگر در سالهای گذشته صدای اعتراض به زندانی شدن دانشجو و زنان و کارگران و فعالان سیاسی از سوی اصلاح طلبان باقیمانده در مجلس و دولت به گوش دنیا می رسید اینبار از مجلس اصولگرای ایران صدایی به گوش نمی رسد و روزنامه های ایران هم زیر تیغ سانسور، خبری ازاین فشارها و شکنجه ها منتشر نمی کنند. مانده است رسانه های جایگزین که اخبار از طریق شهروند روزنامه نگاران به فضای مجازی می رسد و ایرانیان خارج از کشور نیز به مدد رسانه های آزاد دنیا این صدا را جهانی می کنند . در عین حال که صدای ناله اهالی این جزیره بلند است اما کماکان اتحاد میان اعضای سرگردان مانده این جزیره برقرار است، حال صدایی که از ایرانیان خارج از کشور به گوش می رسد چگونه است؟
اگرچه در روزهای انتخابات در ایران اختلافات داخلی بسیار بود اما بعد از بحران و ویرانی پس از انتخابات طرفداران موسوی و کروبی جملگی در یک حلقه قرار گرفته اند و با مردم و در کنار مردم جنبش سبز را یاری رسانده اند، این روند تا پیش از بیست و دوم بهمن در حلقه ایرانیان خارج از کشور نیز به چشم می خورد. اما این روزها بخش هایی ( تاکید می شود بخش هایی) به نام نقد، بر سر و تن زخمی اهالی این جزیره می کوبند....این روزها ایرانیان خارج از کشور دیگر شعار، نترسید نترسید ما همه با همهستیم برایشان کمرنگ شده است.
از همان روزی که آقای سحابی به ایرانیان خارج از کشور نامه داده بود و آز آنان خواسته بود تا ایرانیان داخل را به حال خود بگذارند و آنان را تشویق به خشونت نکنند ، به نظرم می رسید این تقسیم بندی ایرانیان داخل و خارج، کمی دل آزار بود. چون درست در روزهایی آن پیام صادر شد که شعار همه با هم هستند، بسیار پررنگ تر به نظر می رسید اما این روزها هرکسی ساز خود می زند و آنها که با هم هستند، تنها کسانی هستند که همه با هم در بند هستند، سرگردان هستند، بلاتکلیف و تحت تعقیب نهادهای امنیتی هستند. در عین حال امیدوار به یاران بیرون مانده از جزیره تا به جای تجویز داروهای سرگردان ساز، حلقه وصلی باشند برای رسیدن به قله امید.
راهپیمایی های جنبش سبز در داخل را به یاد آوریم که تنها یک رنگ، رنگ اصلی راهپیمایی های باشکوه معترضان بود، سبز. اما در راهپیمایی های خارج از کشور چند پرچم و چند بیانیه و چند نماد برای یک گردهمایی معمولی به چشم می آمد؟ مهم رنگهای اضافه در کنار رنگ سبز نبود که این تکثر زیبا و از نقاط قوت اعتراضات سیاسی هم هست، اما آیا پراکندگی و اتفاق نظر نداشتن برای حداقل های مشترک هم می تواند نقطه قوت و زیبایی این جنبش باشد؟
در سالهایی که اصلاح طلبان مجلس ششم بر سر حداقل های مشترک با موکلان و دانشجویان و بخش های معترض جامعه خود به توافق رسیده بودند، همین تفکر و تعدد مطالبات موجب شد تا آنها تنها بمانند و اعتراض و تحصن نمایندگان اصلاح طلب که مشخصا اعتراض به ولایت مطلقه فقیه بود نتیجه روشنی نیابد.
در آن زمان نیز در مجلس ایران، صد و نود و یک نماینده مستقیما مقام رهبری را مورد خطاب قرار دادند و حتی در نطق پیش از دستور بسیاری از نماندگان هشدار داده شده بود که بساط انتخابات نمایشی از این پس در نظام سیاسی ایران پهن خواهد شد تا دیگر همین حداقل صدای اعتراض هم از هیچ مجلسی به گوش نرسد اما در آن زمان نیز همین جریان های منتقد و معتقد به تعدد رنگ ها اعلام می کردند اصلاح طلبان به دنبال سهم خواهی هستند چون پاره ای از نظام هستند، به جمهوری اسلامی معتقد هستند، پس نباید آنها را یاری کرد. در حالی که اعتقاد به تعدد چند رنگ معمولا در راهپمایی ها و حرکت هایی اعتراضی یکرنگ و با یک نماد می تواند قدرت اثرگذاری اش را به نمایش بگذارد و جامعه و توده مردم را نیز همراه سازد.
از سید محمد خاتمی و کروبی در آن زمان اگر حمایتی به اصلاح طلبان متحصن نرسید شاید به همین دلیل بود که جامعه هنوز به اصلاح طلبان اعتماد نداشت و با انگ تکراری اینکه اصلاح طلبان برای ماندن در قدرت و برای تایید صلاحیت خودشان تحصن کرده اند، آنها را تنها گذاشتند. در حالی که در تمام جای دنیا احزاب و گروهها برای ماندن در قدرت با شیوه های مشابه اقدام می کنند و جامعه نیز به آنها اعتماد می کند. اما در جامعه ایرانی این نقد به خودمان هم وارد است که مشارکت سیاسی را تنها به معنی انداختن یک رای در صندوق تلقی می کنیم . بعد از آن اگر بیش از سی زن فعال سیاسی همزمان دستگیر و بیش از دهها روزنامه همزمان تعطیل و بیش از هشتاد نماینده همزمان رد صلاحیت شوند مردم تنها منتظر یک حرکت اعتراضی از رهبران شان می نشینند و در خوش بینانه ترین شکل نیز بخش های دیگر جامعه، همین اعتراض رهبران را نیز به معنی سهم خواهی تعبیر می کنند.
اگر چه این روزها خیلی ها آرزو می کنند که کاش به جای سید محمد خاتمی در طی هشت سال دوران اصلاحات، میرحسن موسوی رییس جمهور بود تا تمامیت خواهان و اقتدارگرایان را سرجایشان می نشاند اما به این پرسش ساده هنوز کسی جواب نداده است که اگر در آستانه رد صلاحیت هشتاد نماینده، و همان تحصن دیر هنگام اکثریت مجلس و همراهی بخش هایی از جنبش دانشجویی داخلی با این تحصن، مردم و شهروندان معمولی نیز همپای نمایندگان متحصن به میدان اعتراض می آمدند آیا خاتمی امکان سکوت داشت؟ آیا حضورمردم کروبی را ناگزیر به همراهی بیشتر با متحصنین نمی ساخت؟ ایا میرحسین موسوی که در همان زمان برای کودتای پارلمانی هم بیانیه داده بود، حضور و همراهی مردم را می دید باز هم ساکت می نشست؟ ایا وزارت کشور اصلاحات وقتی همراهی مردم را با اصلاح طلبان معترض می دید در مواجهه با نامه رهبری تسلیم به برگزاری انتخاباتی می شد که از مجلس بر آمده از انتخابات نه تنها صدای اعتراضی به گوش نمی رسد بلکه کهریزک و بازجویی و شکنجه نیز در همین مجلس مورد حمایت قرار می گیرد؟
تنها به یک روز از آن بیست و شش روز تحصن نمایندگان مجلس ششم نگاه کنید آنگاه که علی اکبر موسوی خویینی این روزها و این مجلس فعلی را پیش بینی کرده بود وقتی در جایگاه سخنران ایستاد و خطاب به رهبری هشدار داد که راه صدام حسین را در ایران در پیش نگیرد. به بخشی از این نطق توجه کنید:
اگر زمانی محمد علی شاه با حمایت لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست و دوران استبداد صغیر را حاکم ساخت و اگر رضا خان نیز با حمایت انگلیسی ها راه را بر ورود آزادیخواهان و حق جویان در انتخابات مجلس هفتم شورای ملی بست، امروز نیز شاهد کودتای پارلمانی علیه جریان تحول خواه ایرانیان، با ابزار رد صلاحیت و ارعاب در انتخابات دوره هفتم مجلس شورای اسلامی هستیم تا مجلس به هر ترفند مهره چینی گردد و دیگر از آن نامه اعتراض و انذار نگاشته نشود و صدای افشاگرانه حقیقت جویان برنخیزد و گزارش قتل های دگراندیشان، یورش نظامیان به کوی دانشگاه تهران، تبریز و طرشت ، انفرادی ها و آزار روزنامه نگاران و زندانیان فعالان سیاسی و دانشجویان گوش حاکمان را نیازرد و آن کند که حاکمیت می خواهد و تنها آن گوید که حاکمیت می پسندد.
با توجه به در پیش بودن اجلاس یازدهم خبرگان رهبری از نمایندگان محترم خبرگان که طبق فانون اساسی پس از انتخاب رهبری، عملکرد رهبری جز اصلی ترین وظیفه آنان می باشد، جای این پرسش است که آیا عملکرد مقام محترم رهبری و نهادهای تحت امر ایشان به خصوص در جریان انتخابات ناعادلانه و غیر آزاد اخیر با معیارهای صداقت ، عدالت تدبیر و عدالت سازگار است ؟
رضا خاتمی در واکنش به معترضان: به شما ربطی ندارد. آقای موسوی دارد یک وظیفه قانون اساسی مجلس خبرگان را می خواند.
و موسوی خویینی چنین نطق خود را پایان می دهد:
فراموش نکنیم که صدام حسین در آخرین سال حکومت خویش انتخاباتی برگزار کرد که بیش از نود و هشت درصد به وی و حکومت او رای دادند پس حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی را درمانی دیگر به جز برپایی انتخابات نمایشی و فرمایش باید که همان انجام اصلاحات بنیادین و ساختاری بر پایه رای و همه پرسی است.
این نطق نه در رسانه ملی منتشر شد و نه ما جرات انتشار کامل آن را در روزنامه های خودمان داشتیم اما به خوبی یادم هست که همان زمان نیز بخش هایی از جامعه به همراه بخش هایی از فعالین خارج از کشور که می توانستند بازوی حمایتی مردم داخل باشند به کرات اصلاح طلبان را متهم به قدرت طلبی، سهم خواهی و سازش با قدرت طلبان می کردند و برای همین خاتمی و کروبی هم در مواجهه با یک تحصن بیست و شش روزه که حتی تا چند خیابان نزدیک به ساختمان مجلس را هم تکان نداده بود، سکوت کرده بودند. حال پرسش این است، اینک که همان اصلاح طلبان در زندان و هواداران شان در زندان بزرگتری به نام ایران هستند چه سودی دارد که به نام نقد، آنان را نفی کنیم و موج یاس و سرخورگی را دوباره در دل جامعه ای ایجاد کنیم . جامعه ای که با اتکا به زید آبادی ها و سحرخیز ها و مومنی ها در ایام انتخابات به اصلاح طلبان اعتماد کرد و و با رای به آنان به میدان آمدند و جنبش عظیم پس از انتخابات را شکل داد ؟
در فضای مجازی ، خانواده های دانشجویان و روزنامه نگاران و فعالان سیاسی دربند که این روزها در داخل ایران با تمامی دربندان و شهروندان معمولی دیگر فارغ از هر گونه اختلاف سلیقه ای و عقیده ای همدل و همصدا شده اند علی رغم گزارش از روند سرگردانی پرونده های زنداینان، موجی از امید می گسترانند اما در مقابل کسانی که دسترسی به منابع امن اطلاع رسانی را خارج از ایران در اختیار دارند، چه می کنند؟
موسوی خویینی، فریاد می زد: به عملکرد رهبری رسیدگی کنید تا صدام حسینی دیگر در کشور شکل نگیرد بیرون از مجلس، می گفتند این اصلاح طلبان همه مدافع ولایت فقیه هستند، گول شان را نخورید....امروز موسوی می گوید تا پای مرگ همپای مردم ایستاده ام و اینجا می گویند، برای بازگشت به قدرت است، گولشان را نخورید. عیسی سحرخیز، در داخل ایران برای نشریات آنلاین مقاله می نوشت و آقای خامنه ای را متهم به برگزاری یک انتخابات نمایشی و برپایی یک نظام دیکتاتوری می کرد، همان زمان می گفتند: یار غار خاتمی است، از خودشان است، سوپاپ اطمینان نظام است، ورنه چرا با آن همه تندی هنوز در ایران آزاد می گردد. امروز مصطفی تاجزاده، همراه و عضو ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی وعیسی سحرخیز عضو ستاد انتخاباتی سید مهدی کروبی هر دو در زندان هستند و از همان اوین هم برای ملت پیغام می فرستند و یکی مسول تمام بحران های کشور را شورای نگهبان و دیگری مسوول کشتار و شکنجه مردم را آقای خامنه ای اعلام می کند. اما ما کماکان دور از ایران و دور از جزیره سرگردانی وطنی، خود سرگردان رجز های خویش ایم و بی هیچ استراتزی مشخصی ، آیه های یاس می خوانیم و تخم تفرقه می پاشیم
No comments:
Post a Comment