میرحسین موسوی، خاتمی نیست؛ اما...
میرحسین موسوی، خاتمی نیست؛ چون فن خطابه نمیداند، زیاد لبخند نمیزند، سخنرانی حماسی و شورانگیز نمیکند، حتا بهتازگی، دستاناش را هم به رغم اصرار خبرنگاران بالا نمیبرد. میرحسین موسوی، خاتمی نیست؛ چون وقتی وارد سالن دیدار با اهل فرهنگ و هنر میشود، سالن به هوا نمیرود و دستزدن تا حد دردآمدن کفِ دستها کش نمییابد. موسوی، خاتمی نیست؛ چون پاسخهای کوبنده نمیدهد، هیجان یا ناراحتیاش را با جابهجا کردن پیوستهی عمامهاش نشان نمیدهد، و حتا عینکاش را هم بالا و پایین نمیکند تا کمی هم با حرکات صورت و چشمهایش حرف بزند. موسوی، خاتمی نیست؛ چون با کلمهها به شیرینی ور نمیرود، از واژههای تازهساز بهره نمیگیرد و حتا وقتی جملهای را تکرار میکند، تکراری بودن آن را معصومانه یادآوری میکند.
او خاتمی نیست، چون اصلاً نه کاریزما و محبوبیت او را دارد، نه خاطرهی روشنی بعد از این همه سال در حافظهی جمعی ایرانیان از او باقی مانده است؛ خصوصاً که مردم ایران پیشینهی درخشانی در آلزایمر تاریخی دارند!
اما...اما من باور کردم که او به دولت فرهنگی و فرهنگ غیردولتی ایمان دارد. باور کردم که او دروغ نمیگوید، و از همین روست که گاه از پاسخ صریح دادن به پرسشهای تند ابا میکند، بی آنکه با کلمهها بازی کند. باور کردم که او به هر آنچه میگوید، خویشتن را متعهد میداند و از همین روست که هیچ اصرار تبلیغی و شعاری بر آنها نمیورزد. من باور کردم که میرحسین با ذهنیتی مهندسی که خصیصهی شخصیتی اوست، بدون پیشبینی و محاسبهی واقعبینانه، حتا در عرصهی فرهنگ و هنر حرفی نمیزند.
باور کردم که میرحسین عمیقاً منتقدِ اوضاع کنونی کشور است و نه تنها نگاهی اختصاصی از سر وظیفهی یک رئیس جمهور به عرصهی ستمدیدهی فرهنگ و هنر دارد که حتا دخالت عناصر فرهنگی و نخبه را در سایر عرصههای ادارهی کشور نیز ضروری میداند. من باور کردم که او وضعیت کنونی را ـ همچنان که خود اشاره کرد ـ همسان با آلمان شرقی در سالهای آخرش میداند و من باور کردم ایمان او را به این حرف خودش که گفت: وقتی دربارهی دولت فرهنگی میخواهم صحبت کنم، اشارهام به دولتی ست که فهم عمیقی از مسایل فرهنگی دارد و دولت غیرفرهنگی رویکردهایی را انتخاب میکند که به جای خدمت، مشکل ایجاد میکند. وقتی بحث سانسور و بستن فضا برای خلاقیت هنری مطرح میشود، مربوط به همین امر است.
من باور کردم نگرانی و آزردگیاش را از تقسیمبندیهای «خودی و غیرخودی» و برآیند فرهنگ و هنر سفارشی در سالهای اخیر، وقتی که به شوروی اشاره کرد و گفت: هیچ نمونهای در جهان وجود ندارد که هنر سفارشی و دولتی، فرهنگ کشوری را نجات داده باشد و اگر در ابتدای انقلاب مثلاً هنر سینما و هنرهای تجسمی توانست شکل بگیرد و پیش برود به دلیل فضای آزاد و غیر دستوری بود. زیرا فرهنگ را فرهنگیان میسازند نه دولت، و دولت به هیچ وجه متصدی نقاشی، سینما، تئاتر و ادبیات نیست، بلکه این هنرمند است که آنها را ایجاد میکند.
من باور کردم تلخی ِ کاماش را در لحظهای که گفت: وقتی با دوستان سیاستمدار صحبت میکنم، همه تصدیق میکنند که هنر مهم است، اما همواره تصدیق آنها با لبخندی همراه است که نشاندهندهی عدم درک درونی از فرهنگ و هنر است.
من باور کردم انگیزهی حضورش را که همانا ایستادن در برابر روندِ پرشتاب قانونگریزی در همهی عرصههای دولتی ست. باور کردم تعهد او را به جلوگیری از قانونگریزی در هزینه کردن درآمدهای عظیم مادی و معنوی کشور تا قانونگریزی در توقیفها و فیلترها و لغو مجوزها و سلب آزادیهای مدنی، وقتی که خیلی مطمئن و مهندسوار، بی هیچ شعار و بیان احساسی ـ که مثلاً هواداراناش را خوش آید ـ گفت: من از تمام اختیارات یک رییسجمهور استفاده خواهم کرد تا قانون پیاده شود و حتا اگر به مشکلی قانونی بربخورم، باز هم در چارچوب قانون برای اصلاح خودِ قانون همهی تلاشام را خواهم کرد.
من باور کردم در این دیدار این حرفِ پیشین او را با این مضمون که: خاتمی با رفتناش کاری اخلاقی کرد ولی آمدن من کاری غیراخلاقی نبود، و در آینده این را درک خواهید کرد. باور کردم تصویری را که او ـ بی آن که بگوید ـ در ذهن دارد از هزینههای بسیار گزاف و پیشبینیناپذیری که مخالفان متحد، منسجم و قدرتمند خاتمی بر دوش خاتمی، جوانان، فرهیختگان و مردم میتوانستند بگذارند. باور کردم ایمان میرحسین را به این که شاید بتواند مسیر دشوار «اصلاح» برخی امور را با هزینههای کمتری طی کند. کوچکترین نکتهی شایان اتکای این باور، مثلاً ایستادن مجید مجیدی (با تعاریف تقریباً متفاوتی که از او در جامعهی هنرمندان، مردم و نظام وجود دارد) دوشادوش میرحسین است که هرچند گویا بر اثر فشار فشارمندان از خیر سخنرانی در این دیدار گذشت، ولی فیلم تبلیغاتی میرحسین ـ یا یکی از آنها ـ را قرار است او بسازد.
میرحسین موسوی، خاتمی نیست و آشکار است که خاتمی هم نخواهد شد، اما من صداقت، توانایی، شهامت، ایستادگی، بیتعارفی، حسن خلق، صلحطلبی، جامعنگری، ژرفاندیشی، دلسوزی، میهنپرستی و فرهنگدوستی او را باور کردم. به تعبیر استاد عباس کاظمی: "دولت اصلاحات قرار نیست گامهای بنیادی برای تغییر جامعه بردارد. دولت اصلاحات قرار است یک سلسله اقدامات غلط یا درست را که به ناحق، دولتها برعهده گرفتهاند، انجام ندهد. در مرتبهی دوم قدمی «کوچک» در سوق دادن جامعه به سمت عقلانیت و دموکراسی بردارد. بد نیست روشنفکران، هم به خود و هم به مردم تذکر بدهند که کارها و آرمانهای بزرگ را در نظر پاس بدارند، اما در عمل از دولتها اقدامات کوچک و عملی بخواهند."
میرحسین موسوی، خاتمی نیست؛ او میرحسین موسوی ست. و من باور کردم صداقتِ او را در گفتن این کلام که گفت: "باور من «دولت فرهنگی و فرهنگ غیردولتی» ست."
پس، به احتراماش برمیخیزم، حتا اگر بدانم که حلقهی فکری پیرامون او، برای میرحسینی که آمادهی تحولات جدیدِ فکری ست، شامل کسانی ست که خود دچار شلختگی نظریاند و چه بسا او را به فضایی بکشانند که بعدها به سختی بتوان او را از آن بیرون کشید. میرحسین برای غلتیدن به عرصههای نو در تفکر تحلیلی، به جای مشاوران فکریای کنونیاش که گویا بصیرت نظری کافی ندارند، به مشاوران و اندیشهورزانی نیاز دارد که گسترهی ذهن و قدرت تحلیل نظریشان بسیار فراختر، بهروزتر و کارآمدتر باشد تا کلیگوییهایی چون «الگوی زیست مسلمانی» از دقت نظری بیشتری برخوردار شود.
No comments:
Post a Comment